شكست باورت اي كوه پشت خنجر را نشاند در تب شك غيرت تو باور را
برادري به وفاداري تو معني يافت كه از گلوي تو فرياد زد برادر را براي آنكه مبارك شود علامت عشق به دستهاي تو دادند زخم خنجر را فرات آينه شد پيش چشم غيرت و آب مگر نشان بدهد حيرت مصّور را نگاه كردي و ديدي حرم درآتش بود و شعله شعلهي چرخاني از كبوتر را گذشتي از سر آب و به خاك افتادي كه سر به سجده گذاري هر آن مقّدر را فرات بعد تو عمري به خون تپيد و گريست عطش جز اين نشناسد زبان ديگر را تويي كه نام تو با هر چه رود پيوستهست و بي تو آب نميبيند آن طرفتر را
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز