موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعری از حسین منزوی برای حضرت زینب سلام الله علیها

يك زن، امير كاروان كربلا بود

07 آذر 1391 23:25 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 2 رای
يك زن، امير كاروان كربلا بود


بعد از حسين اي كاروانش را تو رهبر
وان كشتي غرق تلاطم را تو لنگر
اي تو پدر را زيب و زينت از صفايت
وي زينت دنياي هستي از وفايت
تنها نه مير مومنان را نور عيني
بنت الاميري زينبا، اخت الحسيني!
اي دستگير كودكان بي پدر، تو
وي غمگسار مادران بي پسر، تو
اين بارها آن قامت رعنا خميده
وز پاي طفلان خارها بيرون كشيده
اي سايه اش از نيزه افتاده به سر تو
در زير نيزه با برادر همسفر، تو
رفتيد با هم تا به شام غم رسيديد
رفتيد و تا ويرانه ماتم رسيديد
وقتي كه بار كاروان افتاد، شب بود
جام شفق از خون و ظلمت، لب به لب بود
انگار مي گرييد چشمان زمان هم 
چشم زمين تر بود و چشم آسمان هم
چون دودمان مصطفي(ص) كردند غارت
بستند طفلان را به زنجير اسارت
گفتند: اينك! اينكا! پايان نهضت
پايان طوفان هاي درياي ولايت
كنديم شيرازه كتاب مرتضا را
در گل گرفتيم آفتاب مصطفي را»
غافل كه زينب مانده است و مي خروشد
مانده است تا چون شير غراني بجوشد
آن جا در آن مخروبه كز عالم جدا بود
يك زن، امير كاروان كربلا بود
زن نه كه او مرد آفرين روزگار است
زن نه كه او «بنت الجلال»، «اخت الوقار» است
نام خدا نقش جبينت بود، زينب!
دست خدا در آستينت بود، زينب!
گر زاده مرجانه را رسوا نمي خواست
ايزد زبانت را چنان گويا نمي خواست
ايراد اگر آن خطبه غرا نمي شد
آن دوده اهريمني رسوا نمي شد
از خطبه ات ظلم يزيدي ريشه كن شد
فريادهايت كفر را انديشه كن شد.
اين ماجرا دنباله آن ماجرا بود
شام انتهايش ابتداي كربلا بود



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • يك زن، امير كاروان كربلا بود
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.