میگویند یکی از سرگرمیهای اهل جهنم جدل کردن است. مدام با یکدیگر مجادله میکنند و همدیگر را در بحث محکوم میکنند. مجادلهشان همیشه به دعوا و مرافعه میرسد. میگویند یکی از بزرگترین عذابهای اهل جهنم اذیت و آزاری است که از این طریق به یکدیگر میرسانند. مدام به یکدیگر چنگ و دندان نشان میدهند و هر یک میخواهند دیگری را در زیر پاهای خود له و لورده کنند. مدام یکدیگر را شماتت و مسخره میکنند و …
اما اهل بهشت، مخصوصاً سابقون غیر از سلام و درود حرفی با یکدیگر ندارند. «لایسمعون فیها لغواً و لا تاثیماً. الا قیلاً سلاماً سلاماً (واقعه ۲۴)»
هیچ حرف لغو و بیهودهای نمیگویند و نمیشنوند، مگر سلام و سلام. شاید تمام گفتنیها را فقط با نگاه و تبسّم میگویند. سکوت و آرامش و خشنودی. نه بحثهای صد من یک غاز سیاسی و روشنفکری، نه کار گرفتن مخ خلق الله، نه به هر بهانهای شروع به ورّاجی کردن و رضایت ندادن، نه اظهار فضلهای مزخرف، نه از خود تعریف کردنهای بی سر و ته و… خوش به حال اهل بهشت!
امّا ما که فعلاً در دنیا و روی زمین زندگی میکنیم، ناچاریم به حرف زدن. بگذریم از بحث سکوت و مراقبه، و اینکه به قول برخی از حکمای شرق تفکر از سکوت و حیرت آغاز میشود و چه و چه. امّا آنکه حرف میزند یا حق میگوید و یا ناحق و اولاً آن که گوش میکند از آفت و معصیت این دومی در امن و امان است. (مگر در برخی از شرایط و موارد که سکوت کردن نیز در واقع تائید باطل است و ناحق است، که بماند.) در ثانی آن که گوش میکند چیزی میآموزد، یا نمیآموزد. یا دست کم میفهمد که گوینده را حقی در کلام نیست و یک مشت اباطیل است و این نیز خود آموختن چیزی است. پس ضرری نمیکند. امّا آن که حرف میزند از هزار آفت و مکافات (از دروغ و غیبت بگیر تا تهمت و افترا و چه گناهانی که از این یک لخته گوشت چرخان در دهان برنمیخیزد!) اگر برهد، فوق آخر این که ضرری نکرده.
الغرض، بیشتر اهل دنیا بر عکساند. بیشتر نگران و در قید حرفهایی هستند که میخواهند بزنند، یا نزدهاند – نه نگران حرفهایی که باید میشنیدند و میشد بشنوند- خلاصه نگران باش که کسی چیزی برای گفتن داشته باشد و نشنیده باشی، نه حرفی که خیال میکنی داشتهای و نگفتهای! حرفی را که داری و مطلبی را که میدانی، میدانی و داری. با سکوت آن را از دست نمیدهی. اما خیلی از ما آدمها، خیلی وقتها، خیلی چیزها میشد که بشنویم و بیاموزیم و فرصت آن را از دست میدهیم. تا جایی که: «و قالوا لو کنّا نَسمعُ او نعقل، ما کنّا فی اصحاب السّعیر» اهل دوزخ در پاسخ فرشتگان عذاب و خازنان جهنّم که میپرسند، مگر برای شما پیامبری نیامد و شما را از این اوضاع با خبر نکرد، میگویند:
چرا آمد… اما اگر ما اهل گوش دادن بودیم، یا اهل فکر و اندیشیدن، حالا در این عذاب دردناک و جاودانه نبودیم و کارمان به «سعیر» نمیکشید.
و عجیب اینکه گوش دادن (نسمع) را بر اندیشیدن (نعقل) اولویت میدهند. یعنی آدمهای ورّاجی که به هیچ کس مجال حرف زدن نمیدهند. حتی وقتی ظاهراً دهانشان بسته است، در ذهن خود حرف میزنند و اوهام و خیالات بیپایان و هی حرف و حرف و حرف. (مگر ذهن آدم به این راحتیها ساکت و آرام میشود؟) میگفتند داد و قال و همهمه کنید که پیامبر (ص) نتواند حرف بزند و قرآن بخواند. میگفتند هلهله و جنجال کنید که کوفیان صدای حسین (ع) را نشنوند. حتی میگویند این دو زار رسانههای نیمبند جمهوری اسلامی را تحریم کنید که بهار عربی با بیداری اسلامی به شکوفه ننشیند…
نعمتالله سعیدی