شهرستان ادب: توماس فوستر، استاد سابق دانشگاه و نویسنده، در این یادداشت شرح میدهد که چگونه شعر مدرن را بفهمیم. او که پس از سی سال تدریس بازنشسته شده است، در سالهای اخیر آثار متعددی نوشته و منتشر کرده است. اغلب این آثار، برای علاقمندان تازهکار ادبیات مناسب است و مشهورترین آن «چگونه مثل استادان دانشگاه بخوانیم» نام دارد که در سال 2014، در فهرست پرفروشها قرار گرفته بود. فوستر در این یادداشت شفاهی به دوستداران شعر مدرن، راهکارهایی عملی و ساده، برای خواندن درست این گونه ادبی میآموزد.
کلمات را بخوانید
ازرا پاوند معتقد است که شعر باید در سطح انسانی کار کند که از نظر او عقاب فقط عقاب است. این توصیهای معرکه است. بنابراین در ابتدا، شعر را به همین شیوه بخوانید، یعنی در سطح معنای لفظی آن [و نه معانی نمادین و ثانویه]. چیزی را بخوانید که جلوی چشمانتان است. نکتهی بعدی -که ذکر آن تا حدی زائد به نظر میرسد اما به گمان من دانستن آن لازم است-، خواندن همهی کلمات است. نه تنها ضرورت دارد که آنها را بخوانید، بلکه باید به همان شیوهای که در کنار هم قرار گرفتهاند آنها را بخوانید. من چنین نگاهی را نه نزد خوانندگان مبتدی شعر دیدهام و نه نزد کسانی که تا حدی صاحب تجربهاند، چون افراد تمایل دارند که خیلی زود از زبانی که روی صفحه میبینند به سراغ معناهای پنهان یا نمادهایی بروند که احتمالا در دل شعر وجود دارد. زمانی برای آزمایش این نکته، از برخی دانشجویانم خواستم تا تعمداً هنگام خواندن شعری، از عبارتی کلیدی چشم بپوشند. بواقع اگر از روی کلمهای منفیساز نظیر "نه" بپرید معنا به کل عوض میشود. خلاصه اینکه تا وقتی متوجه نشدهاید که متن در همان سطح الفاظ، چه معنایی میدهد، نباید دغدغه معناهای ثانویه یا اشارات نمادین متن داشته باشید.
جملات را بخوانید
در هر فُرمِ هنری که به صورت نوشتاری خلق میشود، مخاطب همواره میل فراوانی دارد که سطرها را بخواند. اما سطرها [در قیاس با جمله]، در اغلب موارد، معنای خاصی نمیدهند و به هر صورت، حاوی معنای کامل نیستند. وقتی ما در پایان هر سطر توقف کنیم، طوری که انگار گزارهای را میخوانیم که تمام و جامع نوشته شده است، کاری که همگی ما در مراحل اولیه مطالعه انجام میدهیم، در این صورت چیزی از شعر دستگیرمان نخواهد شد چون درنیافتهایم که شاعر چه گفته است. اشعار همواره چنین ویژگییی دارند: واحد بنیادین معنا جمله است [و نه سطر] و ما نباید از این واقعیت چشم بپوشیم.
از تمامی علایم سجاوندی پیروی کنید، حتی اگر غایبند
اگر در پایان سطر هیچ علامت سجاوندی وجود نداشته باشد، ما همچنان که چشمانمان به عقب میرود، میخواهیم مکث خود را حفظ کنیم، و نمیخواهیم آهنگ صدای خود را، مانند وقتی جمله خاتمه مییابد، پایین بیاوریم. حال اگر علامت کُمایی در جمله باشد، ما مکثی در حد کما میکنیم، نه در حد نقطهی پایانی. اما اگر نقطهای باشد یا نقطهکما یا علامت سوال، یعنی نشانههایی که نزدیک به توقف کامل است، در این صورت ما میخواهیم ایستی کامل کنیم و میدانیم که ما به پایان نوعی واحد معنایی رسیدهایم. این همان درکی است که شاعر موقع نگارش داشته است و ما نیز باید به پیروی از او چنین کنیم.
شعر را با صدای بلند بخوانید
اگر در منزلتان هستید و شخصی دیگری نیز پیش شماست، در این صورت، انجام این راهکار دشوار است. شاید بتوانید به اتاق خودتان بروید، شاید بتوانید بیرون بروید و در خودرویتان بنشینید یا هر جایی که کسی صدای شما را نمیشنود. اما گمان میکنم شما باید شعر را آنقدر با صدای بلند بخوانید و با صدای بلند بشنوید، تا اینکه به خوبی بر شعر مسلط شوید، طوری که آن ندای درونی، بالاخره خود را به شما نشان دهد. در هر شعری، طنینهایی وجود دارد که اگر بیصدا بخوانید آنها را نخواهید شنید. جاهایی هست که شما هنگام خواندن دفعتاً درمییابید که در آن قسمت، تکیه یا تأکیدی وجود دارد، و با خود میگویید که آیا آن تأکید اینجاست؟ یا نه، اینجاست؟ و وقتی شعر را برای خود با صدای بلند میخوانید، احتمال دارد که متوجه چنین نقاطی بشوید. به طور کلی، شعر برای نگارش بر روی کاغذ خلق میشود. اما همچنان، آن کیفیت شفاهی را در خود دارد و ما باید این نکته را به خوبی پاس بداریم.
شعر را دوباره بخوانید
دوستان من در جامعه ادبی، وردی خاص دارند که روزی هشت بار با خود تکرار میکنند، آن ورد چنین است: "هر نوشتنی همانا بازنوشتن است". هر نسخهای از متن ادبی، نیاز دارد که بهبود یابد. من این شایعه را درباره هارولد بلوم، منتقد مشهور، و شاید یکی دو نفر دیگر در تاریخ ادبیات جهان، شنیدهام که میگوید آنها نخستین نسخه را مینوشتند و بعد کارشان با متن تمام میشد. باقی نویسندگان و امثال ما، به این شیوه کار نمیکنیم. در این یادداشت که به خواندن شعر مربوط است، من به تأسی از آن ورد میگویم که "خواندن همانا بازخوانی است"، و این نکته بخصوص درباره شعر حقیقت دارد. آثاری حجیم مانند «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی، یا «موبی دیک» به قلم هرمان ملویل، را در نظر بگیرید؛ یک بار که خواندن این کتابهای چند صد صفحهای را تمام کنید، دیگر بازخوانی آنها کار شاقی خواهد بود. اما وقتی با سوناتی چند ده سطری یا شعرهای کوتاه سر و کار دارید، چنین کاری شدنی است. بسیاری از افراد، یک بار که شعر را بلند بخوانند، در مرتبه دوم میتوانند آن را بیصدا بخوانند، زیرا با همان یک بار، به چهارچوب شعر تسلط مییابند.
شعر نباید گُنگ باشد
یکی از گرفتاریهای شعر این است که نه تنها دارای گنگی است، بلکه تعمداً چنین است. اما اگر شما شعری را گنگ میدانید، غالباً دلیلش آن است که متوجه ارجاعهای فرهنگی آن نشدهاید. شعر سنتی انگلیسی تنها برای بخش کوچکی از مردم، که آگاهی مشابهی داشتند، قابل درک بود. آن اشعار نه فقط به زبانی نیمهخارجی نوشته میشد بلکه حاوی مجموعهای از ارجاعهای خارجی بود. اکنون نیز من پیشنهاد نمیدهم که بیرون بروید و تجربه شاعری خود را با خواندن مولفانی نظیر جان میلتون یا آندرو ماروِل آغاز کنید. مهمترین چیزی که در فهم یک مصرع، لازم است بدانید آن است که هر مصرع شعر، در درجه اول، نوعی تجربهورزی در و با زبان است. شاعر از خود میپرسد: من چطور میتوانم درباره فلان چیز حرف بزنم، چگونه میتوانم حرفم را به شیوهای بیان کنم که هم جالب باشد و هم یگانه، هم معنای موردنظر مرا به مخاطب انتقال دهد و در عین حال، کاری بیش از انتقالِ آن معنا کند؟ من شعر را آزمایشگاه میدانم. آنچه شاعران بزرگ در ذهن دارند، و چیزی که باعث میشود تا آنان جایی اطراف ما پرسه بزنند، این است که آنان به نوعی با تخیل ما حرف میزنند. آنان با همه حرف نمیزنند. شاعری کاری از قبیل فروش کفش یا کالاهای دیگر نیست. شاعران باید مخاطب خاص خود را بیابند، مردمانی که با شنیدن شعر او بگویند: «بله، بله، من نکتهاش را فهمیدم. انگار در ذهنم جرقهای روشن شد.» انگار تخیلِ یک شخص با تخیل شخصی دیگر سخن میگوید. بنابراین فقط موضوع بر سر کلمات نیست: موضوع بر سر شیوهای است که تخیل، خود را اظهار میکند، و شیوهای که تخیلِ دیگر، آن پیام را دریافت میکند.
منبع: گاردین
ترجمه: گروه ترجمه سایت شهرستان ادب