مرا به باغ و بهاران چه کار دور از تو؟ مرا چه کار به باغ و بهار دور از تو؟
بهار آمده امّا نه سوی من که نسیم زند به خرمن عمرم، شرار دور از تو
به سرو و گل نگراید دل شکستهٔ من که سر به سینه زند سوگوار دور از تو
هم از بهار مگر عشق، عذر من خواهد اگر ز گل شدهام شرمسار دور از تو
به غنچه ماند و لاله، بهار خاطر من شکفته تنگ دل و داغدار دور از تو
نسیمی از نفست سوی من فرست که باز گرفته آینهام را غبار دور از تو
گلم خزانزده آید به دیدگان که بهار خزانی آمده در این دیار، دور از تو
دلم گرفت، اگر نیستی برم، باری، کجاست جام می خوشگوار دور از تو؟
چه جای صحبت سال و مه و بهار و خزان؟ که دل گرفتهام از روزگار دور از تو
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز