پروندهپرترهی «شهریار»
چهرهی انقلابی شهریار | یادداشتی از رضا شیبانی
11 مهر 1397
18:50 |
0 نظر
|
امتیاز:
2.19 با 79 رای
شهرستان ادب: در تازهترین مطلب از پروندهپرتره شهریار، مطلبی میخوانیم از شاعر توانمند سرزمینمان آقای «رضا شیبانی» سرایندۀ مجموعهشعر «سکوت کاهگلی»:
دهۀ شصت از نظر تاریخی، شاید پرحادثهترین دهۀ ایران در قرن معاصر باشد. بهعبارتی اواخر دهۀ پنجاه و دهۀ شصت (جمیعاَ به مجاز دهۀ شصت) بستر یک انفجار در تاریخ سیاسی ایران است. انقلاب و جنگ هشتساله، دو حادثۀ بزرگی است که نهتنها در قرن معاصر که در سدههای گذشته نیز نمونه ندارد. البته در قرن معاصر، وقایعی چون جنگ جهانی و کودتای بیستوهشت مرداد، برجستهاند، اما از نظر وسعت اتفاق، قابل مقایسه با انقلاب و جنگ نیستند. بهطورمثال کودتا فقط فضای پایتخت را بهطورکامل تحتتأثیر قرار میدهد یا اشغال کشور در جنگ جهانی دوم، درست است که موجب تلفات بالا و بدبختیهای گسترده برای عموم ملت است اما این بدبختی، درست است که مردم را میکشد اما مردم، مورچگانی لگدکوب وقایعاند و خود نقشی در ماجرا ندارند. در جنگ و انقلاب، آحاد مردم درگیرند؛ چه بهعنوان موافق و چه بهعنوان مخالف. همین مسائل باعث میشود ما که اکنون در پایان قرن ایستادهایم و به دهۀ شصت نظر میافکنیم، انتظار داشته باشیم که مولودات دهۀ شصت در همۀ ابعاد خود (اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ادبی و ...) در منتهای اهمیت دیده شود.
علیایحال هر چه باشد ما بایستی نگاهی ژرف به ادبیات دهۀ شصت داشته باشیم. ما در دو جنبه در قبال این ادبیات ضعیف بودهایم:
1.جنبۀ وقایعنگاری
2.جنبۀ نظریۀ شناختی و فلسفی
1. وقایعنگاری:
از جنبۀ وقایعنگاری، متأسفانه ادبیات انقلاب اسلامی خلاصه شده است در یک تاریخنگاری محدود، در حولوحوش جریان حوزۀ هنری. یک شیوۀ تاریخنگاری اداری و کلیشهای؛ انگار یک ادارۀ محترم، تمام هموغم خود را بر این نهاده است که همۀ بودونبود یک جریان را در خود خلاصه کند. من البته در پی نکوهش و یا کاستن از شأن جریان حوزۀ هنری نیستم. خدمات حوزۀ هنری بر کسی پوشیده نیست و جریانسازی آن علیالخصوص در سالهای آغازین انقلاب، ارجمند و شایستۀ ستایش است. اما حوزۀ هنری همۀ موجودیت شعر انقلاب نیست و بیانصافی است که یک جریان و هویت عظیم مردمی را در یک ماهیت اداری محدود، خلاصه کنیم. البته این بیانصافی، خواسته یا ناخواسته در تاریخنگاری این سالها اتفاق افتاده و چنین تاریخنگاری ادبی حتی به کتابهای درسی نیز راه یافته است.
همچنان که ریشههای انقلاب را باید در دههها و حتی سدههای گذشته بجوییم، ریشههای ادبیات انقلاب را نیز باید در همان اعماق جستجو کنیم. نامهایی چون معلم، قیصر، قزوه، سیدحسن حسینی، سلمان هراتی، میرشکاک و... نامهایی باشکوه در ادبیات معاصرند. اما قائلم به این نکته و سخت بر آن پایفشاری میکنم که قناعت به این اسامی و سخننگفتن از ریشههای عمیقتر شعر انقلاب همچون شهریار، اوستا، امیری فیروزکوهی و... کجسلیقگی و محدودنمایی میدانی وسیع است. من برای نشاندادن ژرفای موضوع،اشارهای میکنم به کتاب «نالههای شبانگاهی» اثر استاد جمشید علیزاده، محقق تبریزی. کتابی ارزشمند که به بُعد انقلابی شخصیت شهریار میپردازد. در این کتاب، نامهها و دستخطها و شعرهای غریبماندهای از این استاد عالمگیر شعر معاصر نشان داده میشود که عیان میکند شاعری که دوست و دشمن او را از خود به حساب میآورند از همان سالهای آغازین دهۀ پنجاه در شوروشوق یک فرج عمومی است. او در سال 1352 در پاسخ به نامۀ جمشید امیر بختیاری مینویسد:
«بعضاً نامههای بنده به مقصد نمیرسد. این است که بهوسیلۀ مسافر مطمئنی باید بفرستم. زندگی را برای من مشکل و معمایی ساختهاند. ولی خداوند هم از اتمام نور خود دریغ ندارد. انشاءالله عماقریب، فرجی عمومی خواهد رسید. خاطرجمع باشید».
و یا در سال 1350 به شاعری که در مشهد، سمت قضایی نیز داشته مینویسد:
«اگر کسی بتواند در دستگاه معاویه بوده و خدمت خدای علی را انجام دهد، یعنی رفع ظلم از مظلومان کند چه بهتر، ولی وقتی چنین چیزی امکان نداشت آنوقت قاضی معاویه و یزیدبودن لازمهاش شریحبودن و خط به خون حجت عصر نوشتن است... . اگر روی سخنم سختگیر و تعنتآمیز بود ببخشایید. همیشه علاقه با دلسوزی توأم است». یوم یأتی بعض آیات ربک «خیلی خیلی نزدیک است».
پیداست که عدم اشاره به چنین ریشههایی حاصلی ندارد جز فراخ شدن میدان برای جریانهای رقیب تا اصالت ادبی انقلاب اسلامی را بهسادگی انکار کنند و چنین بنمایانند که هنر مبارزه و ضداستبدادی در سالهای پیش از انقلاب صرفاً هنر چپگرا و مارکسیست بود.
چنانکه میدانید بخش عظیمی از شاعران ایران در دهههای قبل از انقلاب، مجذوب جریانهای چپ بهخصوص حزب توده بودند، آن هم بهصورتی سازمانی و حزبی. گویی کارمندان دولت شوروی هستند. سرسپردگی این شاعران و قلمبهدستان به شوروی در این نقل قول رهبر انقلاب از جلالآلاحمد پیداست:
«ما در اتاقهاى حزب توده، مرتب از این اتاق به آن اتاق جلو رفتیم ـمنظورش این بود که مراحل حزبى را طی کردیم و به جایى رسیدیم که دیدیم از پشت دیوار صدا مىآید! گفتیم آنجا کجاست؟ گفتند اینجا مسکو است! گفتیم ما نیستیم؛ برگشتیم».
حتی همین شاعر پیر و بزرگی که اخیراً خاطرات خود را هم منتشر کرده (و البته واقعاً شاعر بزرگی است و من بهرسم ادب و فروتنی نام ایشان را نمی برم) در خاطراتش شهریار را بهخاطر مذهبیبودن، تحقیر میکند و به تمسخر میگیرد و بهخصوص شعرهای پس از انقلاب او را تخطئۀ اساسی میکند. خودش با همۀ ژست مستقلبودن، عضو کلوب شاعران حزب توده بود و همان بعضی شعرهای حماسی که فارغ از فضای گل و بلبل و عشق و می و ... دارد، برای جریان مبارزاتی مارکسیستها سروده است. ناگفته نگذارم که همۀ این شاعران بیکموکاست شعری برای رفیق استالین در دیوانها و مجموعههایشان دارند که پر پیداست امری سازمانی و دیکتهشده از پشت دیواری است که مسکو باید باشد.
یکعده از آن جریان اگر صداقتی داشتند و واقعاً از سر عدالتخواهی و امپریالیسمستیزی چپ شده بودند، درنهایت بیپرده از یأس و سرخوردگی خود سخن گفتند، از جمله سیاوش کسرایی. آنجا که در غربت تبعید و در سالهای پایانی عمر و در قفس آهنین شوروی، اندوهگینانه میسراید:
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده مینماید و خراب میکند
و من به یادت ای دیار روشنی، کنار این دریچهها
دلم هوای آفتاب میکند
یا در آن نیمایی معروف خود «سوار سبز پوش» که میگوید:
بدان یکتاسوار آری
که سم ضرب سمندش بر دل ظلمتنشینان برقی از امید پاشیده
رسانید از من این پیغام
که من با پیکر خونین و با تنجامۀ پاره
ز کف داده دیار و یار و هر پیوند آواره
به فرجامین
کشاندم خویشتن را بر فراز تپۀ میعاد
ولی دیدم که در این اوج بیفریاد
ز تو ، اورنگ تو، جانداروی آوازهگیر تو نشانی نیست
به پیرامون من تا میتوانم دید
به جا اشباح هست و صخرها و گردهای سرخی از خورشید
اما عدهای دیگر از آن جریان شعر چپ و دنبالههایش امروز تغییر فنوتیپ داده و بهجای سفارت شوروی سر از بیبیسی درآوردهاند و در غفلت ما، راستترین جریان ادبی جهان را در بطن انقلابیترین و ضدآمریکاییترین کشور جهان شکل دادهاند. من البته نمیتوانم حیرت خود را از مداحان استالین پنهان کنم؛ آنجاکه در برابر چشم جهان، در مقابل مسعود بهنود مینشینند و به سیگار آمریکایی پک میزنند. همچنانکه نمیتوانم خشم خود را بهخاطر غفلت انقلابیون از داشتههای خویشتن فروبخورم؛ وقتی با علم بر اینکه چنین جریان سازمانیافتهای به دنبال بلعیدن تاریخ و دهۀ شصت و زدن سند ادبیات ایران به نام خود هستند، همان چشمۀ باریکۀ ادبیات مذهبیـانقلابی را هم نادیده میگیرند و به وظایف اداری خود و ارائۀ بیلانکاری به بهترین شکل ممکن میپردازند!
2. نظریهپردازی:
غفلت دوم ما کمکاری در حوزۀ نظریهپردازی ادبی است. ما هنر و شعر انقلاب داریم اما فلسفۀ هنر انقلاب نداریم. فیالمثل چقدر با زبان فلسفۀ هنر دربارۀ جنبههای زیباییشناسی اشعار دهۀ شصت شهریار حرف زدهایم؟ پیشتر بیاییم و به جریانهای تازهنفس چون قیصر و حسینی و قزوه و... برسیم. من معتقدم مثلاً «با کاروان نیزۀ» قزوه میتواند مبدأ یک تئوریپردازی در حوزۀ فلسفۀ هنر باشد. اما نحوۀ مواجهۀ ما با این اثر انقلابی (هم از اینرو که به مفهوم محتوایی انقلابی و ارزشی است و بیشتر از اینرو که مبانی و مبادی ادبی آن جدید و منقلب شده است.) چگونه است؟
مسألۀ مهم این است که بعضاً ستایشهایی در مورد برخی شاعران میشود که جامعۀ ادبی و حتی خود شاعر را به اشتباه میاندازد. میبینیم که نقدها و نگرشهای ما در حد مفردات زبان باقی میماند و این یعنی اتلاف اثر. دریغ از یک نگاه ژرف و فلسفی!
از فلسفه در میان متکلمین اسلامی حتی آنان که فلسفه را بهعنوان مبنای معرفت نمیپذیرند، بهعنوان سلاحی برای اسکات خصم، یاد میشود. در دنیایی که این همه صدای خصمانه از طریق هزاردستگاه رسانهای دشمن علیه ما وجود دارد، چقدر جای خالی این سلاح، احساس میشود. شاعر ما شعر میگوید و ما هیچ از ابعاد زیباییشناسی آن نمیگوییم. این یعنی اتلاف اثر و بیدفاع رهاکردن آن در میان صداهای مزاحم و سرکوبگر.
چنین معاملۀ ناجوانمردانهای با یکی از گنجینههای بزرگ شعر انقلاب یعنی اشعار انقلاب و جنگ مرحوم استاد شهریار، صورت گرفته است. باوجود همۀ تبلیغها و همۀ شعارها و همۀ بزرگداشتهای فرمایشی، آنچه مشخص است این است که برای انقلابیگری شهریار آنچنان که بایدوشاید، تبیین معرفتی نشده است. شهریار انقلابی و مؤمن، در برابر شهریارهای برساختۀ جریانهای مختلف از قبیل روشنفکر، قومگرا، سلطنتطلب، الکیخوش و بزمی و ... رها شده و تکهپاره شده است.
به سالگشت شهیدان چه التهابی بود
که غنچهها وسط خنده، بغضشان ترکید
من این بیت را با صدای شهریار در یک نوار قدیمی و دهۀ شصتی شنیدم. در مجلسی و برای خانوادههای شهدا میخواند. اتفاقاً به ترکیدن بغض غنچهها که رسید، بغض خود شهریار هم ترکید و گریه کرد. چهبسا بسیاری این بیت پرقوت و جانانه را نشنیدهاند. من در بسیاری از چاپهای دیوان شهریار، حتی چاپهای جدید آن را نیافتم. ظاهراً منبع، تنها همان نوار صوتی است که از شهریار داریم و البته ناگفته نماند که شهریار، کلیت غزلی را که این بیت متعلق به آن است از پریشانساختن غزلی دیگر متعلق به سالهای دور بازساخته است. یعنی یک غزل قدیمی را که موضوعی بزمی داشته، درهمریخته و دگرگون کرده و غزل جدیدی با موضوع انقلاب و شهدا بازآفریده است.
من بر این باورم که همین یک تکبیت با درنظرگرفتن سیر و سلوکی که از یک غزل بزمی تا یک غزل انقلابی داشته است، می تواند موضوع یک بحث عمیق زیباییشناسی باشد. بحثهای زیباییشناسی عموماً با سؤال شروع میشود. میتوان طرح سؤال کرد:
چرا غنچه، بغضدار فرض شده است؟
چرا شکفتهشدن غنچه که همیشه نشانۀ شادی بود در اینجا با نیمی غم، به ترکیدن بغض تعبیر شده است؟
ترکیدن بغض غنچه، کدامین حسوحال روحی را آینهداری میکند؟
و اینکه ترکیدن بغض در میان خنده، چه نسبتی با اوضاع و احوال اجتماعی مردم ما در دهۀ شصت دارد؟
می بینید که پاسخدادن به چنین سؤالهایی چه ژرفایی را از یک اثر ادبی، رونمایی میکند. درنهایت اگر چنین سؤالهایی به پاسخ برسند ما صاحب مکتب زیباییشناسی خواهیم شد و ادبیات ما مسلح خواهد شد به یک دفاع عمومی در برابر صداهای مزاحم و تخریبگر.
اما متأسفانه نقدهای ما خلاصه است در اینکه «ز» قدیمی است و باید «از» استفاده شود. گل، کهن است و باید دنبال استعارهای دیگر باشیم. یا باید لب معشوق را به جای تشبیه قدیمی به لعل به توتفرنگی و تمشک تشبیه کنیم... . درنمییابیم که فیالمثل در این تکبیت شهریار، یک ارادۀ زیباییآفرینی جدید برای کاراکترهای کهن گل، غنچه و شکفتن وجود دارد که موضوعیتی کاملاً نو بهنام فرزند شهید را که مولود دهۀ شصت است، به زیبایی آیینهداری میکند و آن بغض عظیم اجتماعی را که درنتیجۀ مسألۀ افتخارآمیز شهادت ایجاد شده است، در وضعیت ترکیدن بغض در هنگام شکفتن، توصیف مینماید. بهعبارتیدیگر، گل، غنچه و شکفتن، شرح بزم شاهانه نیست.
این انقلاب در نظام زیباییشناسی شعر شاعرانی چون شهریار، بحثی بود مطلوب که به آن نپرداختیم و اجازه دادیم دیگران، اشعار انقلابی او را و بسیار شاعران دیگر همچون او را به مطالبی سخیف نسبت دهند که هم توهینآمیز است و هم غیرواقعی.
درواقع یک انقلاب بهوقوع پیوسته است که درنتیجۀ آن، غزلی بزمی و شاهانه توسط شهریار، پریشان میشود و از آن غزلی دیگر با رویکردی حماسی، عاطفی و مردمی بازپرداخته میگردد. انقلاب و انقلابهایی که به معنی واقعی کلمه، در تمام ابعاد خود در یک مبحث زیباییشناسی مورد تأمل و مداقه قرار نمیگیرد و درنهایت فضا برای سروصدای بیگانگان و کینهورزان باز گذاشته میشود.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.