پروندهکتاب «خط مرزی»
داستان جنگ یعنی این! | یادداشت مرتضی شمسآبادی بر کتاب «خط مرزی»
28 مهر 1397
14:52 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 3 رای
شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم:
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم
به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟!
(سوره عنکبوت، آیه دو)
خط مرزی، اولین مجموعهداستان سیدحسین موسوینیا است که به تازگی منتشر شده. مجموعهای از هفت داستان کوتاه با حال و هوای جنگ.
شخصیتهای داستانهای اول و آخرِ مجموعه عراقیاند؛ دو داستانِ «دیدگاه» و «قنات».
داستانهای خط مرزی بیشتر از آنکه از خط جنگی پر صدا و اضطرابِ و خط مقدم بگوید، پشت مرزها و خاکریزها در جریان است. جایی پشتِ حریمهای شخصی، پشتسر زندگیهای فردی و جایی لابهلای آنچه نمیخواهیم دیگران بدانند. اینها دقیقاً همان چیزهایی هستند که میتوان انتظار داشت از ایشان داستانی بیرون بیاید. شاید طبیعت داستان خوب این است که از درونیات و خصوصیترین مسائل یک فرد و اجتماع شکل میگیرد. سیدحسین موسوینیا در داستانهایش میخواهد از کلیشههای داستان جنگ فاصله بگیرد و داستان را به سمتی ببرد که حقیقتاً از همانجا تعریف و آغاز میشود؛ از زندگی شخصیتهای داستان، حتی اگر مشابه داستانش را خوانده و دیده باشیم؛ مانند داستان «گل یخ» که نمونهاش را نویسندگان دیگر هم قلم زدهاند. راستش را اگر بخواهیم، داستان جنگ اصلاً باید اینگونه باشد. رزمندهها که جدای از زندگیِ شخصی و فردی و جمعیشان نیستند. آرمانپردازی و اسطورهسازی دیگر نه جذابیتی دارد و نه مخاطب را همراه میکند. متأسفانه غالب آثار ما در حوزهی جنگ از مخاطب فاصله دارند. نگاهی به زندگینامهها و داستانهای شهدا بیندازید؛ چقدر اسطورهای و دور از امروزِ من و شما هستند. چقدر از دسترس دورند که دستآویز شوند برای هدایت و همنشینی. جنگ اگر رزمندهای دارد برای نمونه شدن و اگر داستانی دارد برای بازگو شدن، باید از یک قدم قبلتر، جایی میانِ صبحانه خوردنِ عادیِ آن رزمنده و یا ترسهای همیشگیاش که از کودکی داشته، یا مشکلات و معضلاتی که با آن مواجه است و هیچ ربطی به جنگ ندارد، شروع شود و بعد پا به خاکریزهای جبهه بگذارد. اگر بخواهیم داستاننویس باشیم و داستانمان را بخوانند و بخواهند، داستان جنگ یعنی همین.
از میان داستانهای این مجموعه، داستان «خط مرزی» که همنامِ خود کتاب است، از همه بیشتر توانسته یک قدم به عقب بردارد؛ به زندگی واقعیِ شخصیت داستانش نزدیک شود و بعد شروع کند به قصه گفتن و بیش از شش داستان دیگر میتوان به عنوان ثمرهی تلاش نویسنده به آن نگریست. داستان نوجوانی که در حوالی بلوغ، با دوستانش به جبهه آمده، مجروح شدنِ رزمندهها را دیده و ترس از گرفتنِ یکی از پاهایش در دست، با ترس از بلوغ و رسیدن به سنِ تکلیف همراه شده و حالا دو دل مانده میان رفتن و ماندن. رفتن به عملیات به همراه دوستانش، یا ماندن و کار دیگری کردن. رفتن و پذیرفتن این واقعیت که «من به سن بلوغ رسیدم» یا ماندن در چادر و ترسیدن از آنچه پیش خواهد آمد.
داستان دیگری که پسندیدم «روزی روزگاری پدر» بود. وقتی داستان را بخوانید، متوجه خواهید شد که چقدر عنوان داستانش سنگین، تلخ و دردناک است. این داستان هم مانند «خط مرزی» روایتی از یک نوجوان است که پدرش روزگاری در آغوش موجِ بمبهای گاه و بیگاه جنگ افتاده و دیگر بیرون نیامده. پسری که مثل و مانندش در زندگی امروز خود ما کم نیست و چه میفهمیم از ناگفتهها و دردها و دلتنگیهای این رزمندههای گمنام. داستان جنگ نیاز نیست پشت سنگرهای دوست و دشمن جان بگیرد. رزمندهها تنها همانهایی نیستند که تفنگ به دست گرفتند و به سمت دشمن شلیک کردند و شهید شدند. داستان جنگ، داستانِ اشکهای پسری است که پدرش موجی است. رزمندهی همین پسر است که میجنگد، شهید میشود، زنده میشود و میبیند پدرش را هنوز موجها محاصره کردهاند و همکلاسیهایش هنوز در نادانیشان غوطهورند. راستش را بخواهید، حقیقتاً داستان جنگ یعنی این.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.