کمی درنگ کرد. صدای بُریر رنگی دیگر یافت. در سکوت مسجد تنها چشمهای استاد پرواز میکرد؛ همهمة پرواز تا اعماق قلبها را میلرزاند. اشک بدرقة مساف پیر شد. قرآنها بسته شد. قرآن راه میرفت. آیات در قامت استوارش، در نگاه روشن و سیمای زیبایش جلوه مییافت...»
محمد غفاری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز