عاشقانهای از مجتبی اشتری
03 آذر 1397
23:42 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
بعد از این دست من و دامن ماه دگری
من و سودای سر زلف سیاه دگری
چون تو پیمان وفا بشکنم و بنشینم
به امید نگهی، بر سر راه دگری
چشم خود فرش کنم، زیر کف پای دگر
خرمن خویش بسوزم به نگاه دگری
گر گناه است نظر بر رخ خوبان کردن
بعد از این پشت من و بار گناه دگری
آنقدر آه کشیدم به فراقت شب و روز
که نمانده است مرا طاقت آه دگری
بهجز از اشک که گیرد همه شب دامن من
بر من و زاری من نیست گواه دگری
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.