بعد از این دست من و دامن ماه دگری من و سودای سر زلف سیاه دگری
چون تو پیمان وفا بشکنم و بنشینم به امید نگهی، بر سر راه دگری
چشم خود فرش کنم، زیر کف پای دگر خرمن خویش بسوزم به نگاه دگری
گر گناه است نظر بر رخ خوبان کردن بعد از این پشت من و بار گناه دگری
آنقدر آه کشیدم به فراقت شب و روز که نمانده است مرا طاقت آه دگری
بهجز از اشک که گیرد همه شب دامن من بر من و زاری من نیست گواه دگری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز