نه به دستت تیغ داری، نه شرنگ آوردهای نازشستت! خوب این دل را به چنگ آوردهای
این که چشمانت مرا انداخت از پا کافی است ابروانت را چرا دیگر به جنگ آوردهای؟
در کدامین کارگاه حسن صورت یافتی از کدامین شهر جادو آب و رنگ آوردهای؟
دیگران را آبرو دادی خوشا بر دیگران پس برای من چرا ای عشق، ننگ آوردهای
مثل مویت پشت گوش انداختی حرف مرا گفتمت با خود بیاور دل، تو سنگ آوردهای
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز