از حدود بیست و چار-پنج سال آزگار میرود به قطعۀ دوازده، ردیف چار
پیرمرد عاشقی که سالهاست زائر است پنجشنبههای سالنامههای بیبهار
«یاد چهارشنبهای که عاشقت شدم بهخیر در مسیر کوچههای توپخانه-لالهزار
بعد سالها هنوز خاطرم نرفته است طعم چای دبش قهوهخانههای پامنار
خوب شد دوباره آمدم، دلم گرفته بود باز هم قدم زدم کنار تو – همین مزار –
توی خانه هم مدام با تو حرف میزنم پای آن گل محمدی، کنار آن انار»
پیرمرد قصه گریه میکند که ناگهان زار میزند کلاغ بیقرار، قارقار
خلوتش که میخورد به هم، بلند میشود کمکم از کنار قبر همسرش چه بیقرار!
*
یکدو هفته میشود که سر نمیزند چرا پیرمرد عاشقی که قطعۀ دویست و چار... ؟
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز