شهرستان ادب: همۀ اهالی شعر دوستش دارند، این بزرگمرد شاعر را. از افغانستان گرفته تا ایران، شعرش بر سر لبهاست. مردی که یپاده آمده بود و پیاده خواهد رفت؛ محمدکاظم کاظمی. امروز، بیستم دیماه، سالروز تولد این شاعر گرانقدر است. به این بهانه به سراغ یکی از شعرهای زمستانی استاد کاظمی رفتهایم تا پروندۀ برفیه شهرستان ادب را تازه کنیم. شما را به خواندن این شعر زیبای زمستانی دعوت میکنیم:
ای ابرِ سردکوشِ زمستان! در کیسۀ دریده چه داری؟ باز آمدی چه سرب و چه سنگی بر شهر بیسپیده بباری؟ ای ماه، محرم شب این شهر! یک دم نقاب ابر برافکن تا شهریان خفته به یخ را در کوچه و گذر بشماری یخبسته شد نفس به گلو هم، خون کسان به کوچه و جو هم آن سویِ کوهِ ساکت و سنگی، ای آفتاب! گرمِ چه کاری؟ کودک نشست و اسپک چوبی سوزاندۀ اجاق تهی شد مردان هنوز بر سر چالش، مردان هنوز گرم سواری گفتند «برف شعر سپید است، یا نقل آستانۀ عید است اینها به یمن خون شهید است» زن گفت «خون شوهرم، آری!» میگفت «جای برف چه میشد ای آسمان! ستاره بپاشی تا یک بغل ستاره بریزم یک امشبی میان بخاری تا یک بغل ستارۀ روشن مرگ لجوج را بفریبد تا خواب نان گرم ببینند این کودکان خفته به خواری تا خواب روز عید ببینند، تصویر یک شهید ببینند در جشنِ بیسرود گل سرخ، در دشتِ لالههای بهاری» رفتار سرد برفِ شب و روز، برخورد گرم سربِ نهانسوز این است تا رسیدن نوروز تقدیر شهر سوخته، باری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز