شهرستان ادب: دومین یادداشت پرونده رضا امیرخانی با موضوع رمان «قیدار» را از داستان نویس خوب کشورمان آقای «مجید اسطیری» بخوانید. قیدار یک کار دوستداشتنی و خواندنی بود و احتمالا مخاطب هرچه کمتر نگاه جدی به داستاننویسی داشتهباشد بیشتر از خواندن قیدار لذت میبرد. اما این دوستداشتنی بودن کار شاید همهش به تلاش نویسنده برنگردد. بخش عمدهش علاقهی ما به قهرمانی ست که خیلی غریبه نیست. انگار قبلا توی سریالهای تلویزیونی و توی فیلم فارسی نمونههاش را زیاد دیدهیم. خیلی مواقع قبل از این که حرف بزند میتوانیم حدس بزنیم الآن چه میخواهد بگويد و این خیلی خوب نیست. این دقیقا تعریفی ست که برای «تیپ» داریم. یعنی کسی که به محض ورودش به اثر میشناسیمش و میتوانیم حدس بزنیم چه حرفهایی میخواهد بزند و چه مدلی حرف میزند. اميرخاني بيش از اين که در رمانش شخصيتپردازي کند، قهرمانپردازي کردهاست. و اين خوب است. اين ويژگي قلم او و نگاه اوست. در «من او» و «بيوتن» هم قهرمان پردازي ميکند. اين احتمالا يکي از دلائل اقبال مخاطب عامه به کار اوست. مخاطب عامه در ادبيات به دنبال دست نيافتههاي خودش است و قهرمانها را دوستتر دارد از شخصيتهاي معمولي ميانهحال. اما بزرگترین خطری که کار امیرخانی را تهدید میکند و آن را سمت عامهپسند بودن میبرد همین نزدیکی شخصیت قیدار به تیپ است. همه جا البته این طوری نیست. توی مدت افسردگیش بعد از تصادف و توی جریان رفتن به جشن افتتاح ترمینال و جاهایی در رابطه ش با روحانی سید باطن دار مثلا. این جاها درگیریها و کشمکشهای درونی این آدم با خودش را میبینیم و بیشتر باورش میکنیم. اما اینها خیلی کمند. قیدار بیشتر به تیپ شبیه شده تا شخصیت. چون قهرمان داستان است بايد بتواند کار خارقالعاده و غيرقابل باوري مثل آن همه شنا رفتن را انجام بدهد. پارکابي را ميفرستد دنبال تحويل گرفتن موتور وسپا و خودش ميرود روي تخته شنا و ميگويد تا من شنا رفتن را تمام نکردهم برگرد. حالا اين نوجوان رفتهاست و هلک هلک موتور را تحويل گرفته و وسط راه يک تصادف هم کرده و وقتي برميگردد قيدار هنوز دارد شنا ميرود! که مثلا پسره بهش برنخورد!!! خب آقاي اميرخاني! اين مورد و چندتايي ديگر واقعا آن طرف خط قرمز ديدگاه قهرمان پروري شاعرانه قرار ميگيرند و واقعنمايي داستان را مخدوش ميکنند. به هر حال بايد از اميرخاني به خاطر پرداختن به اين تيپ خاص اجتماعي تشکر کرد. قيدار برآمده از يک قشر در حال انقراض است که ويژگيهاي قابل توجهي را در خود جمع دارند: منش پهلواني، دينداري عاشقانه و نه فقط عابدانه، محبت اهلبيت و يک ارتباط دروني عميق با اباعبدالله الحسين (ع) که خاص جماعت هيئتي است، و البته انقلابيگري صادقانه و طيبوار که از جنبههاي خيلي دوستداشتني قيدار است. درمورد ماجرای پیرزن پاانداز یاد "من او" مي افتيم. آنجا هم يک نفر ديگر غير از شخصيت اصلي واسطه شد تا علي فتاح پايش بلغزد. اين ديدگاه اميرخاني بسيار خوب است و «آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد» پایان بندی رمان را باید گفت سرهمبندی. شايد به خاطر اينکه اين «رمان شخصيت» که قدم به قدم جلو آمده و فصلها فاصلههاي زيادي با هم دارند ميخواهد پايان قيدار را از ما پنهان کند. و البته نويسنده اگرچه به لحاظ فرم تدبير خاصي براي پايان قيدار نينديشيده اما به لحاظ درونمايهاي گمنامي قيدار را از قبل توجيه کرده. در ميانه رمان از زبان سيد گلپا شنيده ايم که « از گُنده نامي به گَنده نامي و از گَنده نامي به گمنامي»!
Website
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز