شاعر، ترانهسرا، نویسنده، موسیقیدان و خوانندۀ سرشناس کانادایی که در 82 سالگی و پس از انتشار آخرین آلبومش در آغوش مرگ خفته است، تا پیش از چهارمین دهۀ زندگی خود، بیش از آنکه در عالم موسیقی شناخته شده باشد، به عنوان یک نویسنده و شاعر فعالیت میکرد. او که در دانشگاه مکگیل، زبان و ادبیات انگلیسی خوانده بود، اولین مجموعهشعر خود را تحت عنوان «بیایید اساطیرمان را مقایسه کنیم» در 1956 در مونترال کانادا منتشر کرد و «بازی محبوب»، رمان پرفروش خود را به فاصلۀ 7 سال پس از آن، به بازار نشر فرستاد؛ کتابی که تا سالها در صدر آثار پرفروش آمریکا و کانادا بود. در ایران نیز مجموعهای شامل گزیدهاشعار او با نام «کتاب اشتیاق» با ترجمۀ روان «احسان مهتدی» به چاپ رسیده است که نام خود را از یکی از مجموعهشعرهای کوهن با همین نام گرفته است. «سیلوی سیمونز»، روزنامهنگار و منتقد، دربارۀ کتاب اشتیاق کوهن گفته بود: « این کتاب جانمایۀ همۀ آن چیزی است که سالهای سال در صدای او پیدایش میکردیم. شعرهای او برای خواندن در خلوت و سکوت است».
این هنرمند تیرهپوش که از اویل دهۀ شصت میلادی فعالیت موسیقیایی خود را آغاز کرده بود، در سال 2011 میلادی به پاس «مجموعهآثارش که بر سه نسل در سراسر جهان تأثیر گذاشتهاند» جایزۀ ادبی پرنس آستوریاس را که یکی از معتبرترین جوایز ادبی اسپانیاست، از آن خود کرده بود. « تو آن را سیاهتر میخواهی» و «مشکلات عامهپسند» دو آلبوم اخیر کوهن بودند که در دو سال آخر زندگیاش منتشر شدند.
گرچه کوهن در سالهای آخر عمرش در آمریکا زندگی میکرد و کمپانیهای آمریکا ناشر آثار او بودند، اما هیچگاه به سمت موسیقی افسارگسیختۀ آمریکایی کشیده نشد. آثار او همواره در میان مردم کانادا با استقبال بیشتری مواجه میشدند و جدا از تعریف دقیق موسیقی فولکلوریک که گاه آثارش به آن سمت میرفتند، فولک یا تودۀ مردم را مخاطب قرار میدادند. بیشتر اشعار او، محتوایی مذهبی دارند و آنان که کوهن را میشناسند، خوب میدانند که او هرگز به قامت یک خوانندۀ ولنگار آمریکایی درنیامد و راضی نشد با دستمایهقرار دادن ارزشهای مادی و عشقهای هوسآلود، برای خود در قلب لسآنجلس جایی باز کند. ارزشهای معنوی، اخلاقیات و عواطف والای انسانی، درونمایۀ اصلی آثار کوهن هستند. او حتی آنگاه که از یأس و درماندگی مینوشت، به سمت پوچگرایی و سیاهنمایی نمیرفت و همواره رگههایی از امید در آثارش دیده میشد که از اعتقادات مذهبیاش سرچشمه میگرفت.
کوهن خود را نه در قامت یک سوپراستار، که در قامت مردی از میان مردم و برای مردم میدید. خودش بارها متذکر شده بود که صدای خشدار و گرفتهاش، یک صدای محبوب برای اهالی موسیقی نیست، اما او به مدد همان سادگی و روحیۀ شرقیمآبانۀ خود توانسته بود عشق، امید و اخلاق را در عمق اشعارش به دنیا یادآوری کند. حتی همان اثر معروف «هلهلویا» نیز آشکارا درونمایهای مذهبی دارد و کاملاً برگرفته از روحیۀ معتکفوار کوهن است.
وقوف کوهن بر ادبیات موجب شده بود شعرهای او یک سروگردن بالاتر از عمدهآثار موسیقیایی آمریکا بایستند. چنان که هیأت داوران جایزۀ پرنس آستوریاس دربارۀ او گفتهاند: «کوهن تصویری آفریده است که در آن شعر و موسیقی در هم آمیختهاند و به چیز گرانبهای تغییرناپذیری بدل شدهاند». مرگ او که در سال 2008 در یکی از کنسرتهایش رو به طرفدارانش گفته بود: «ببخشید که من هنوز زنده هستم!»، بیشک یک ضایعه برای جامعۀ موسیقی جهان محسوب میشود، چرا که خوانندهای را از دست داده است که گرچه در قلب امپریالیسم میزیست، هرگز از اخلاق و مذهب دست نکشید.
صدای گرفتۀ کوهن، صدای مردمی بود که از موسیقی مبتذل بیزار بودند و به کوهن پناه میآورند تا با صداقتی که خاص او بود، آنها را به معنویت بخواند، شاید شبیه به ناقوس همان کلیسایی که در مونترال، حوالی خانۀ او بود و سالهای زیادی را در آن به عبادت گذرانده بود.
در پایان، یکی از اشعار کتاب اشتیاق او را مرور میکنیم:
کارم را کردهام
خوابم را خوابیدهام
مرگم را مردهام
و حالا دیگر میتوانم بروم
ترک کنم چیزی را که ضروری است
و ترک کنم چیزی را که سرشار است
ضروری در دل
و ضروری در مخمصه
دلدار من، من مال تو هستم
همانطور که همیشه بودهام
از مغز استخوان تا به منفذها
از اشتیاق تا پوست
حالا که دیگر مأموریتم
به پایان رسیده است
دعا کن بخشیده شده باشم
بابت عمری که گذراندم
تنی که تعقیب کردم
او هم در تعقیب من بود
اشتیاق من مکانی است
و مرگم سفریست دریایی.