شهرستان ادب: به مناسبت شهادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) اشعاری میخوانیم از شاعران جوان آفتابگردان در سوگ مولایمان:
1. بشری صاحبی
شعر اگرچه وصف کرده گاهگاهی آه را
بر نمیتابد بگوید این غم جانکاه را
ماه، هرشب از دل یک خانه سرمیزد به شهر
تا بگیرد دستهای مردم گمراه را
یک سحر تابید بر محراب اما نور ماه...
رعد و برق کینه تا بوسید فرق ماه را
ماه، دلتنگ نگاه نافذ خورشید بود
رفت تا روشن کند معنای خاطرخواه را
ماه، خود راهی به سوی آسمان بود و زمین؛
بعد او گم میکند هم راه و هم همراه را
افتخار کوفه جای پای او در کوچههاست
خاک کوفه شببهشب بوسیده پای شاه را
مدتی در شهر حاکم عدل بود و هیچگاه
کوفه از خاطر نبرد آن مدت کوتاه را
از فراق ماه در خود گریه کرد و روزگار
دیر فهمید علت پرآبی این چاه را
2. رحیمه مهربان
ز بسم الله الرحمن الرحیم انگار باء مانده
دلی مجروح چندی هست از جانش جدا مانده
غریب افتاده مردی بین اشباح الرجالی که
درون سینهشان از بدر و خیبر کینهها مانده
گرفته ذوالفقارش روزۀ صبر سکوت اما
به دوشش چند نان و خوشۀ خرما به جا مانده
نمک از سفرهاش خوردید و پاشیدید بر زخمش
دهان چاه از رسم و رسوم کوفه وا مانده
تمام شهر را دنبال مردی «مرد» میگردد
به قدر ارزنی مردانگی بین شما مانده؟
شهادت میدهد گلدستهها بر غربت مولا
هنوز آیا میان کوفیان رسم وفا مانده؟
چرا پلکی نمیخوابی؟ چه بیتاب است مرغابی
نخی بر دستۀ در گویی از کنج عبا مانده
اذان رستگاری می وزد در کوچهها امشب
فقط یک سجده تنها تا ملاقات خدا مانده
شبانه، مخفیانه... این وصیتنامهها گویا
شبیه سنتی در اهل این منزل بجا مانده
3. معصومه زارعی رضایی
جهان در سیل اشک و آه میزد دستوپا آن شب
که روح عشق از جسم زمین، میشد جدا آن شب
تمام کودکان بیپناه کوفه بیتاب و
نمیدیدی به لبهاشان به جز حمدالشفا آن شب
طبیب آمد ببندد فرق مهتاب زمینی را
و ماه آسمانی ضجه میزد در هوا آن شب
حسن با اشک چشمانش پدر را غسل میداد و
میان قلب زینب، محشرکبری بهپا آن شب
دم آخر چرا ورد لب مولای ما این شد؟
«لب عطشان و غرق خون، حسین و کربلا» آن شب
امان از قلب زار کودکان کوفه؛ رفت آخر
علی از این دیار غم به آغوش خدا آن شب
4. سیده نرگس میرفیضی:
حتی دهان بسته و بیجان اموات
فریاد دارد در غمت: هیهات! هیهات!
چشمان مشکیپوش من رخت عزا را
با اشک میشوید درون شیشهای مات
داغ یتیمی را برایم تازه کردی
هر روز کم دارم تو را بابای سادات!
آن قدر از مهر شما گفتم به مردم
گفتند ما را هم ببر پهلوی بابات!
با آیۀ چشمت مسلمان گشته آخر
هر کس که دارد در دلش انجیل و تورات
من عاشقم! ناد علی دارم به قلبم!
صحن نجف یعنی همان تعبیر حاجات!
روز قیامت هم اگر خالیست دستم
فریاد خواهی زد: ببر! خیرات! خیرات!