شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم: «برو آقا برای من مجتهد مجتهد نکن. ما مجتهدی نداریم. مجتهد فقط یک نفر بود که آن را هم به عراق تبعید کردهاند. اگر مجتهدی وجود داشت که جلوی اینهمه فساد و فحشا گرفته میشد...»
این آخرین جملات «بهمن» بود، خطاب به روحانیای که میخواست او را از «جهاد» منصرف کند و با «کاترین» و بچهها از «هجرت»شان به غاری در میان کوههای خرمدره بازگرداند. حال اما چهل سال از زمان خالی شدن خشاب اسلحه یوزی در بدن بهمن که برای کشتن عموی «علی اسلامی» به تهران آمده بود، میگذرد. «عمو جان» کار کشف حقیقت را به طلبۀ جوانی که رؤیای قضاوت را در سر میپروراند، میسپارد.
«فؤاد» خودش را در اطاق چهارگوش سفیدی مییابد که نور چراغش هیچگاه قطع نمیشود و مجبور میشود بر روی کاغذ از «شازده» بنویسد: «شازده عادت داشت سیگار مارلبوروی قرمز بکشد... من راستدست بودم، اما قاعدۀ سیگاری قهار این است که سیگار را با دست چپ بگیرد. شازده سیگار را به دست چپ گرفت...»
شاید این چند بندی که گذشت، بتوانند فضای پازلگونۀ داستان «وقت معلوم» را که به قلم «مهدی کفاش» نوشتهشده است، بنمایانند. داستان به سبک معماگونه و از چندین نقطة در ظاهر بیربط شروع میکند به روایتی که بهطور محسوس خواننده را به دنبال کردن قصۀ سیگار، بهمن و اطاق سفید میکشاند!
داستان شخصیتهای نسبتاً زیادی دارد که بعضی با اشارهای گذرا نقششان تمام میشود و بعضی هم گرههای شخصیت پیچیدهشان تا آخر داستان کامل باز نمیشود. داستان در برخورد اول مخاطب را با شخصیتها آشنا نمیکند؛ اصلاً معرفی شخصیتی در کار نیست! درست همانند زندگی واقعی با پیش رفتن داستان و زیستن در فضای متن، شخصیتها از گنگی و مرموزی اولیه خود خارجشده و البته نه در هوای آفتابی، بلکه در هوای گرفته و ابری داستان تا حدی شناخته میشوند.
داستان بهجز در دستنوشتههای فؤاد، که اولشخص هستند، بهصورت سوم شخص و دانای کل روایت میشود که البته بههیچوجه باعث اخلال در پیشبرد پازلگونه و کاملاً غیرخطی داستان نمیشود. نویسنده توانسته است بهخوبی داستان را طوری روایت کند که خواننده تشنه و تا حدی با هیجان (به خاطر سویههای امنیتی_اطلاعاتی داستان)، متن را دنبال کند تا شاید جایی نقطۀ برخورد داستانگوییهای چندگانۀ نویسنده و رازهای سربهمهر فضای مهآلود قصه را بیابد و پرده از اسرار مگوی شخصیت اصلی بردارد.
داستان نمیخواهد انسانهای ایدهآلی را ترسیم کند که بعد از هر شکست، قهرمانانه برخیزند و بهسوی فتح قلههای پیروزی بشتابند! قصه، قصة انسانهای معمول و خاکستری است؛ انسانهایی که ضعف و قوت را با هم دارند، گاهی پیچیده و گاهی سادهاند، فریب میدهند و فریب میخورند، راست و دروغشان باهم است و هزار حرف مگو دارند که با گفته شدنشان بیآبرو میشوند. داستان تماماً با آدمهای واقعی پیش میرود و تاریخ را در تلفیق با زندگی یک انسان معمولی نسبتاً ساده، که درگیر یک بازی امنیتی_اطلاعاتی شده است، روایت میکند.
داستان بهخوبی توانسته است لایهلایه بودن شخصیت انسانها و تفاوتهای شگفت ظاهر و باطن افراد را به نمایش بگذارد. عشق، شهوت، علاقه، ایمان، کفر، شک، یقین، ترس و عذاب وجدان را میتوان در داستان یافت. انسانهایی که هرکدام تنها بخشی از واقعیت را میدانند و مطابق دانستههایشان عمل میکنند و در عمل بازی بیپایان زندگی را شکل میدهند.
داستان در مورد یکسری از مسائل تاریخ معاصر ایران، نظریات نسبتاً جدیدی را مطرح میکند که البته قضاوت در مورد صحت و ارزش تاریخی این نظریات نیازمند مطالعات و دقتهای تاریخی زیادی است که در حوصل؛ این متن نمیگنجد؛ ولی بههرحال ایدهها، نو و جذاب هستند و واقعاً جای تأمل دارند.
شکستهای زمانی فراوان و بیمقدمة متن در ابتدا آزاردهنده و مخل فهم احساس میشوند، ولی با ادامۀ متن و آشنایی با تایملاینهای مختلف روایت داستان این موضوع دیگر آزاردهنده نخواهد بود و بلکه به طبیعی بودن روایت داستان کمک شایانی میکند.
فضاسازی داستان بهخوبی انجامشده است و توانسته فضایی پر از تاریکیهایی که انسان با نوری کوچک در میان آنها حرکت میکند را برای خواننده بهزیبایی ترسیم کند. با اینکه بخشهای مختلف داستان در فضاهای متفاوت و با محوریت شخصیتهای مختلفی در جریاناند، ولی روح کشف معما و نوعی گنگی مَلَس در همۀ آنها جاری است.
کتاب «وقتِ معلوم» باید جزء کتاب داستانهای غیرعادی طبقهبندی شود که در تلفیق تقدس، عدالت، قضاوت، انسانیت، تاریخ و جذابیت موفق بوده و با گنگی شروع میشود و با شگفتی و احساس نیاز به بازخوانی بعضی بخشها برای فهم بهتر پایان مییابد.
«وقت معلوم» قطعاً ارزش یکبار خواندن و یکبار هم بازخوانی را دارد و کافی است تا چهل صفحۀ اول آن را بخوانید تا مشتاقانه کتاب را به انتهای صفحۀ دویست و شصت و پنج برسانید! پس شما را به یافتن حقیقت مخفی در پس فضای پر دود سیگار «بهمن» که از اطاق سفید چهارگوش روایت میشود، دعوت میکنم!