شهرستان ادب به نقل از قفسه (ویژهنامۀ کتابخوانی روزنامۀ جام جم): «نام» بعضی از نویسندهها و شاعرها کافیست، تا خیال خوانندگانشان برای خرید کتاب راحت شود. حتی اگر نام آنها، به عنوان نویسنده و شاعر کتابی باشد که نامی نداشته باشد.
«آنجا که نامی نیست» مجموعهشعری از یوسفعلی میرشکاک است. مجموعهای که شعر در آن، دقیقاً از آنجا شروع میشود که نامی نیست، یعنی از روی جلد، نه بعد از صفحۀ عنوان و فهرست و شناسنامه و... ؛ چراکه همین بینامی، خواننده را به تأمل وامیدارد و چند دقیقهای به نامی فکر میکند که نیست و نامهایی که میتوانستند باشند، درحالیکه توانستهاند نباشند!
پنجاه و دو غزل، صفحات این کتاب را پر کردهاند که شاعرشان مدعیست سهم عشق در نوشتن آنها بیشتر از خودِ شاعر است. شاعری که در آستانۀ 60 سالگی از زمستان عمر میگوید و از جنونی که تا به امروز با او برآمده و بالیده است و با مقدمهای شعرگون در آغاز کتاب گوشزد میکند که در سطرسطر این شعرها باید جنون و دیوانگی را به نظاره نشست.
غزلهای میرشکاک در این مجموعه از تنوع وزنی بالایی برخوردارند و شاعر در آنها برای ایجاد تأثیر و زیبایی، از امکانات زبانی بهخوبی بهره گرفته است. او گاهی این تازگی و تأثیر را با «تکرار» ایجاد میکند:
«پرسیدی از من «من»؟ گفتم آری تو/ ای همچو جان در تن با لحظه جاری تو»
گاهی با «تضاد»:
«هزاران قصه بیدار است در اندوه چشمانم/ هزاران بوسه خوابیده ست بر لبهای خاموشت»
و از این دست موارد در این مجموعه فراوان دیده میشود.
زبان غزلها از سادگی و روانی برخوردارند و تسلط شاعر بر زبان تا اندازهایست که به سهولت 6 جملۀ کامل را در حالات مختلف خبری، پرسشی و امری، در یک بیت میگنجاند بیآنکه سخنش دچار تعقید و پیچیدگی شود:
«گفتی دلم آغوش میخواهد این خواهش آیا طنز و تسخر نیست؟/ این گفته را باور نمیدارم بپذیر از من جای باور نیست»
میرشکاک از «جادوی مجاورت» واژگان نیز غافل نشده است، وقتی که میسراید: «روح القدس در نام و جام و جامهات جاریست!»
یا در جایی دیگر: «چگونه رام کنم با کدام دانه و دام...»
سرایندۀ این اشعار در عین غافل نبودن از پسند زمانه، به دور از هرگونه تقلید از غیر و تکرار خود، مخاطب را واژهبهواژه و بیتبهبیت با دنیای شاعرانهای همراه میکند که ساخته و پرداختۀ خود اوست.
درمجموع هر آنچه در این مجال ذکر شد -و بیش از این- ، عاشقانهای دلچسب را ترتیب دادهاند که استواری و تازگی زبان در آن قدرتمندانه خودنمایی میکند. عاشقانهای سرشار از مضامین لطیف و خواندنی، که گاه با تصاویری ناب دیدنی میشوند:
«گمان مدار دلم روی دست من مانده است/ بنه ز دست اگر میبری که بازآری»