به قلم پژمان سرلک
اصالت زنانه در شعر | یادداشتی بر مجموعهشعر «پریروز» سرودۀ حسنا محمدزاده
05 مرداد 1398
12:29 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری تسنیم: در سالهای اخیر، بانوان در شعر به سبک رسیدهاند، استقلال دارند، آزادانه میسرایند و دیگر مانند دهههای پیشین نمیهراسند از اینکه آثارشان زنانه نامیده شود یا ردی از خود را در آن جا نهاده باشند. گذشته از این، اگر در آثار ادبی زنانگی پررنگ و پیدا میشد، حتماً از ارزش ادبیاش در نگاه منتقدین و برخی مخاطبین میکاست. اگر نثر میبود، نثر و اگر نظم میبود، نظم زن خانهدار خوانده میشد. آنها ناچار بودند خود را در اثر انکار کنند، مرد باشند و این ضربهای مهلک بود بر پیکرۀ هنر بانوان این سرزمین. اما خوشبختانه اکنون دیگر چنین نیست یا دستکم به داغی گذشته هست. زنان میکوشند تا خود باشند، زن بودنشان دیده شده و احساس زنانهشان در اثر نمود پیدا کند.
«پریروز» اولین مجموعهشعر «حسنا محمدزاده» است که در قالب شعر آزاد میگنجد و بهنوعی جنبۀ عمومی دارد، از این جهت که موضوع بومینویسی در آن رعایت شده است. این مجموعه توسط انتشارات شهرستانادب در زمستان سال گذشته چاپ و منتشر گردیده و بسیار ارزش خواندن و توصیهشدن را دارد. شاید اگر روی جلد کتاب نام یکزن نوشته نشده بود، خوانندۀ باهوش باز هم میتوانست درک کند که شاعر یکزن است.
پریروز، درونمایهای گاهی پررنگ و گاهی کمرنگ زنانه دارد، حتی وقتی که لحنی مردانه به خود میگیرد. واژههایی چون رژ لب، شیشۀ عطر، سرمهدان، چادر گلِ سلتنی و... در اثر بهچشم میخورند و نشان از حفظ اصالت زنانگی توسط شاعر دارند، اما این به آن معنا نیست که تنها یکزن میتواند مخاطب چنین اثری باشد. همهچیز واضح است. محمدزاده آنقدر روشن سروده که هرانسانی را تنها با ذرهای ادراک شاعرانه جذب و میخکوب خواهد کرد.
شعر محمدزاده پر است از ایهام. او شاعرانه رفتار میکند و میسراید. شاعری در میان ما، در خیابان، روی بام، در اتوبوس و هرجا... باید چشم گرداند و او را دید که مشتاقانه سر تکان میدهد و در دفترچۀ صورتیاش چیز مینویسد و با شیطنتی دخترانه هرچیزی را که بخواهد با شکلی دوستداشتنی جان میبخشد و مال خود میکند:
سگرمههای خیابان همیشه درهم بود
که ردپای تو در داستان من کم بود (نبض صدا)
خیابان در حالت طبیعی و در نگاه انسان عادی اخم نمیکند، تحرک ندارد، تنها خیابان است و جادهندۀ آدمها و ماشینها در خود و این تفاوت بزرگ شاعر با انسانی عادی است. شاعر در هرزمانی و از هرچیزی در شعرش سود میجوید و این در شعر محمدزاده کاملاً محسوس است. در این اثر همهچیز زنده است و میتواند خود روح داشته باشد تا شعر او را خواندنیتر کند:
نگاه کردم و دیدم دلش قلممو شد
مرا کشید ولی شکل نیمی از او شد (بوم نقاشی)
همچنین:
روحم بخارا و دلم خوارزم بود آن روز
روزی که از تازاندن چنگیز میگفتی (رستاخیز)
ایهام از نگاه بسیاری، ویژگی اعظم شعر است و تفاوتی نمیکند شعر در چه مایهای سروده شود. شاعری که قادر به جانبخشیدن به اجسام و اشیاء و حرفکشیدن از درخت و پرندهها نباشد، بهواقع شاعر نیست. طبع لطیف شاعر، پریروز را خاطرهانگیز میکند، درست مانند اشعار قدیمی عاشقانهای که گاهی از ادبیات هند بیرون کشیده میشوند.
چیز دیگری که در شعر محمدزاده بهچشم میخورد، موسیقی موجود در قالب قطعات است. موسیقی در شعر علیرغم تصور عامیانه، به این معنا نیست که بشود آن را با ساز و آواز خواند، بلکه بهنوعی به خود شعر برمیگردد؛ گنجشککِ اشیمشی... بهترین نمونۀ حضور موسیقی در شعر برای فهم آن است. مخاطب این قطعه را نرم و رقیق میخواند بیاینکه از ارزش اثر کاسته شود. شعر محمدزاده نیز هوایی موسیقایی دارد که از بیت اول به بعد استارتش زده میشود. درواقع بیت اول نسبتاً سخت خوانده میشود، مخاطب نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند، اما این فقط شروع کار است و هنگامی که به بیتهای بعدی میرسد دلیل سختگیری شاعر را در بیت اول بهخوبی میفهمد:
غم زمانی که به من دل بسپاری بد نیست
غصه وقتی تو مرا دوست بداری بد نیست (بیت اول)
خُم سربستۀ من، منتظرم باز شوی
به هوایت همۀ عمر خماری بد نیست (آیینۀ پاییز)
یا
فراری دادهام از کوچۀ پشتی جنونم را
بههم میریزد اما دیدنت ترکیب خونم را (بیت اول)
نگاهی بیتفاوت میکنم هرگز نمیفهمی
تماشایت بریده دست زنهای درونم را (سووشون)
موسیقی، شعر را میسازد. مانند تصویر میتواند مهمترین عامل باشد برای ترغیب خواننده به ادامهدادن و پیشرفتن. تصور عجیبی که میان عدهای وجود دارد این است که شعر سادهخوان یا دارای موسیقی، ارزش و مرتبۀ شعر سختخوان و فارغ از موسیقی را ندارد. تنها به این امید که شاید شعری که سخت خوانده میشود حرفهای بیشتری برای گفتن داشته باشد. در این مورد مخاطب باید قضاوت کند.
«پریروز در کنار موسیقی، عامل مهم دیگری را هم برای جذب مخاطب دارد؛ یعنی همان تصویر که تصور را میسازد و پل میزند تا ذهن مخاطب و حافظۀ درازمدت ایشان. در گذشته میشد جای تصویر را با توصیف پر کرد مانند بیان و معرفی زیباییهای بشر و طبیعت، اما اکنون تصویر کار دیگری میکند و توصیف تنها میتواند کمککننده باشد. برای مثال هنگامی که خانهای را اینگونه معرفی میکنیم؛ دیوارهای آجری، پنجرههای هشتی مات، شیروانی سرخ و دودکش پنهان فرورفته در سفالهای سقف و... آن خانه را فقط توصیف کردهایم، اما هنگامی که میگوییم؛ خانهای بلند ایستاده بر فراز مردی که همراه پیرزن نشسته روی پلۀ پایین در آبیرنگ و... در ذهن مخاطب تصویر ساخته میشود بیدخالت توصیفهای بسیار.
کاری که محمدزاده کرده است بهنوعی ساخت تصویر است، توصیف نمیکند، نشان میدهد و اینگونه تصویر در ذهن مخاطب همراه با تصور شکل میگیرد. شاعر «پریروز» تصاویر را در ایهام فرم میدهد، در ابهام فرو میبرد و با موسیقی بیان میکند:
چهار ماهی زخمی، اسیر حوض بلور
چهار ماهی برگشته از لب ساطور (نقطۀ کور)
یا
افتاد و له شد زیر چرخ گاری تقدیر
قلبم که در دست تو سیبی بود ابراهیم (اعجاز)
مطلب جالب توجه این مجموعه، قصههای جاداده در دل اشعار است. مخاطب هنگامی که کتاب شعر دست میگیرد، توقع دارد تنها شعر بخواند، اما هنگامی که در شعر حکایتی قابل لمس مییابد، چیزی میشود شبیه همان عیش مضاعف، اما بهشرطی که شاعر زیادهروی نکرده باشد و خوشبختانه محمدزاده نکرده است. باید این حقیقت را در نظر داشت که مخاطب کمحوصلۀ امروز با شعر بلندی که قصهای را روایت میکند میانهای ندارد. درواقع داستانهای منظوم را مانند نثر نمیپسندد. بههمیندلیل شاعر باید در کنار ریسکپذیری، کاربلد باشد و بداند چگونه قصه را در متن جای دهد و به چه مقدار که نه چیزی از ویژگی شعری کاسته شود، نه مخاطب را دلزده کند.
این اتفاقی است که در پریروز رقم خورده و انتظار مخاطب را در این مورد بهخوبی برآورده میسازد. اینکه از حکایت و قصه سخن میگویم منظور این نیست که شعر تمام قصهای را روایت کند که اگر چنین بود دیگر جذابیتی نداشت. موضوع این است که شاعر، قصه را در چندبیت آغاز کرده و پایان میدهد. مانند قطعۀ «ماهی تنها» که شخصیت با ابراز عشق به معشوق که با ماهی توصیف میشود خود را میشناساند، پیش میرود، در بیت پنجم قصهای کوتاهِ کوتاه را میآغازد و در بیت هفتم با طلب حلالیت بابت علاقهای که باوجود بیمهری معشوق حفظ کرده است پایان میگیرد:
بوی مرا از شهر جارو کردی اما باز
آجر به آجر غرق در عطر حضورم بودم
حالا نمیدانم حلالم میکند یا نه
آن ماهی تنها که در تنگ بلورم بود (ماهی تنها)
پریروز از آن دسته از مجموعهشعرهایی است که میشود آنها را از چندبعد بررسی کرد و هردم چیزی از آن بیرون کشید، ولی افسوس که مجال باریک است و وقت لاغر.
با اینحال مطلبی که نمیشود از آن گذشت، دغدغهمندی شاعر است. چیزی مانند احساس مسئولیت نسبت به دوستانی که دیده نمیشوند، اما لمس چرا. در این مجموعه، اشعاری وجود دارد که می توان آنها را شعر اجتماعی دانست. در این قطعه، احساس شاعر قابل ستایش است نسبت به اتفاقهایی که در سطح جامعه میافتد و قالباً مردم ضعیف را درگیر میکند.
شاید مخاطب انتظار نداشته باشد که در میان اشعاری قالباً عاشقانه با چنین قطعهای برخورد کند که حرفی کاملاً متفاوت دارد و نشان از انساندوستی شاعر میدهد. این قطعه «یکچمدان پر از هیچ» نام دارد که با لحنی نسبتاً تند به موضوعاتی مانند گرانی و فقر اشاره و اعتراض میکند. همانطور که از نام اثر پیداست سخن از هیچ است، گرسنگی برابر با سفری پر از هیچ، شرمساری برابر خانهای سرد و... . این قطعه پر است از گلایه و سخنانی تلخ که هرکسی آن را بهوضوح حرف خود میبیند:
گفتی چهخبر؟ لال شوم جز غم نان هیچ
جز سیریِ بیقاعدۀ سفرۀ خان چیست؟
گفتی چهخبر؟ آه گرانتر شده لبخند
نفروخته تاریخ به ارزانی جان هیچ
شعری دردآور و زیبا که تنها باید آن را خواند و امیدوار بود به اتفاقی که کمی بعدتر در آخرین قطعه، شاعر بشر را به آن نوید میدهد. «رگ پرواز» روحی مبارزهجویانه دارد و حس وطندوستی از آن بهخوبی استشمام میشود، روشنایی را تبلیغ میکند و نقطۀ مقابل اثر پیشگفته قرار میگیرد.
محمدزاده در این دوقطعه تمام هنرش را بهکار گرفته و دوتصویر متفاوت را مقابل نهاده است. ای کاش در کتاب این دوقطعه که یکی پر از هیچ و دیگری لبریز است از امید، در کنار هم قرار میگرفتند. از سیاهی به نور، سفری بلندمدت، اما دارای پایان که هرچند تلخی هست، اما ابدی نخواهد بود:
ارسال شود نامۀ تحریم به دنیا
ما چشم نداریم بدوزیم به دنیا
...
از شاهرگت عطر حرم ریخته بر خاک
این پیکر بیسرشده تقدیم به زهرا
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.