شهرستان ادب: سید مهدی شجاعی از جمله نویسندگانیست که میتوان تقریبا همه انواع ادبی را در کارنامهاش پیدا کرد: داستان کوتاه، داستان بلند، فیلمنامه، رمان و... که با موضوعات مختلف و متنوع به چاپ رسیدهاند. شاید به همین علت کتابهایش در بعضی عرصهها خواندنی نشده است. شجاعی در زمینه ادبیات مذهبی آثار بسیاری نوشته است که بهترینها و در عین حال معروفترینهایش عبارتاند از «کشتی پهلو گرفته» با موضوع زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها و «پدر، عشق و پسر» با موضوع حضرت علی اکبر علیه السلام است. شجاعی در کتاب پدر،عشق و پسر با رویهای که در کتابهای قبلی خود در پیش گرفته بود داستان را از کودکی تا زمان شهادت در فصلهای مختلف روایت میکند و درعین حال فصل اصلی کتاب، فصل عاشورا و جنگآوری حضرت و خداحافظی امام حسین و حضرت علی اکبر است. روایتگر خاصی که او در این کتاب انتخاب کرده است نه یک شخصیت انسانی که اسب و مرکب حضرت علی اکبر است.
چاپ چهل وهفتم «پدر عشق و پسر» امسال در 88 صفحه توسط نشر نیستان راهی بازار کتاب شده است.
ضمن عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن ایام عزای امام حسین و همزمان با روزی که به مقام حضرت علی اکبر اختصاص پیدا کرده است، در تازهترین مطلب «یک صفحه خوب از یک رمان خوب»، صفحهای از این رمان را با هم میخوانیم:
اما...اما کاش بودی به وقت لباس رزم پوشاندن علی.
داماد را اینطور به حجله نمیفرستند که امام علی اکبر را مهیای میدان میکرد. با چه وسواسی هدیهاش را برای خود آذین میبست. صحابی همه رفته بودند. یک به یک آمده بودند اذن جهاد گرفته بودند و رفته بودند. امام خود مهیای میدان شده بود. اهل بیت و بنی هاشم پروانهوار گردش حلقه زده بودند و هریک به لحن و تعبیر و بیانی جان خویش را سد راه او کرده بودند و او را از رفتن باز داشته بودند. او اما نزدیکترین، محبوبترین و دوستداشتنیترین هدیه را برای این مرحله از معاشقه با خدا برگزیده بود. شاید اندیشیده بود که خوبترهایش را فدای معشوق کند، شاید فکر کرده بود که تا وقتی پسر هست چرا برادرزاده؟ چرا خواهرزاده؟ تا وقتی هنوز حسین فرزند دارد چرا فرزند حسن؟ چرا فرزند عباس؟ فرزند زینب؟!
و شاید این کلام علی اکبر دلش را آتش زده بود که «یا ابة لاابقانی الله بعدک طرفة عین.» : «پدر جان خدا پس از تو مرا به قدر چشم بهم زدنی زنده نگذارد. پدر جان دنیای من آنی پس از تو دوام نیارد. چشمهای من جهان را پس از تو نبیند».
در اینجا باز من رابطه میان این دو را گم کردم. کلام قربانی را پسر به پدر میگفت ، اما نگاه طواف آمیز را پدر به پسر میکرد. علی اکبر بوسه لب هایش را به دست پدر میسپرد و حسین اما سر تا پای پسر را با نگاه غرق بوسه میکرد.
اهل خیام که فهمیدند علی اکبر پروانه رفتن گرفته است ناگهان درهم شکستند و فرو ریختند کاش میبودی لیلا! اما... اما نه...چه خوب شد که نبودی لیلا!
انتخاب و مقدمه: هانیه معینیان