معرفی کتاب «اندکی سایه» از احمد بیگدلی
خاطرههایی در فیات قرمز رنگ
28 آذر 1391
17:11 |
0 نظر
|
امتیاز:
3 با 2 رای
«حوصلهات را سر بردهام؟ میدانم. داستان است دیگر، برای سرگرمی که نمیخوانی؟ میدانی؟ باید مثل دیوار خشت به خشت چیده بشود، با شاقول و تراز. بدون هیچ خطایی. آن وقت سایهگیر میشود و مطمئن. میتوان به آن تکیه داد. میتوان صندلی تاشو آورد و در خنکای دلپذیر آن نشست و اندکی سایه را دوباره خواند.»
«اندکی سایه» ما را سوار فیات قرمز رنگی میکند که مسیر حرکتش به ظاهر از خوزستان تا اصفهان است، اما در اصل سفری دارد به تاریخ، و وقایع سال 1332 را روایت میکند. داستان به صورت کلی سفر دکتر ایرج به همراه همبازیهای دوران کودکیاش و دوست او واقفی است. وقتی ایرج و همبازیاش خاطرات ده سالگی خود را مرور میکنند، به نوعی داستان اصلی را هم برای واقفی و هم برای خواننده شرح میدهند. داستان لبریز از اتفاقات خاص و نوستالژیکی است که در شهر نفتخیز آغاجری اتفاق افتاده است؛ شهری که هادی ـ همبازی دیگر این دو ـ شخصیت محوری آن را تشکیل میدهد و زندگی او خواننده را با خود همراه میکند.
«احمد بیگدلی» خود متولد خوزستان است و اکنون در استان اصفهان زندگی میکند و این داستان به نوعی میتواند بیانی از زندگی شخصی نویسندهاش باشد. «اندکی سایه» شامل چهارده فصل میشود و زبان نوشتاری آن از درونمایههای ادبی برخوردار است و ساختار بسیار مستحکمی دارد. تصاویر نقش پررنگی در داستان دارند که به خوبی برای مخاطب به نمایش درمیآیند؛ البته با توجه به اینکه بیگدلی یک فیلنامهنویس است، این کتاب را هم به گونهای نوشته است که قابلیت فیلمنامه شدن را هم داشته باشد. داستان در کل از زبان دکتر ایرج و دوستش نقل میشود؛ اما گاهی به راوی کل تغییر پیدا میکند. همچنین زمان در طول داستان متغیر است و به دلیل روایت خاطره، با یادآوری هر کدام از خاطرات زمان از حال به گذشته تغییر میکند. نکتهای که نباید از آن غافل بود پیچیدگی داستان و شخصیتهای آن است و این امر از سؤالهای بسیاری که در ذهن مخاطب ایجاد میشود پیداست. هرچند در پایان به بسیاری از این سؤالات پاسخ داده میشود، اما در کل نمیتوان این پیچیدگی را نادیده گرفت.
انتشارات «خجسته» برای نخستین بار در سال 1384 «اندکی سایه» را منتشر کرده است و نکتة مهم دربارة کتاب این است که در سال 1385 به عنوان برگزیدة جشنواره «کتاب سال» معرفی شده است. قطع کتاب رقعی است و 126 صفحه دارد و برای خرید آن باید 2000 تومان پرداخت کرد.
بریدهای از کتاب:
«ایستاده بودم زیر داغی آفتاب - میان باد- که پیرمرد مچ دستم را گرفت و مرا با خودش کشاند روی بلندی تپة خاکسار. آنوقت شروع کردم به دویدن. هر دو میدویدیم و صدای تفنگها را پشت سر میگذاشتیم. مچ دستم رها شد، برگشتم و نگاه کردم. پیرمرد نبود. با من نمیآمد و کلاه شاپویش را باد میغلتاند روی قبرها. ایستادم و کلاه را از چنگ باد درآوردم. سوراخ شده بود. از طرفی به طرف دیگر...»
انتخاب و معرفی از محمد غفاری
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.