موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

درخت جوان! | شعری از یوسفعلی میرشکاک

20 اسفند 1399 13:20 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
درخت جوان! | شعری از یوسفعلی میرشکاک

شهرستان ادب: بیستمین روز از اسفندماه زادروز شاعر معاصر و نام آشنای کشورمان است. او خالق مجموعه شعرهای ماندگاری همچون «عاشقانه‌های پسر نوح»، «کهکشان چهره‌ها» و «مرده‌های حرفه‌ای» است.

علی‌محمد مؤدب اصالتاً اهل تربت جام است و در سال 1355 متولد شده است. از او تاکنون مجموعه اشعار زیادی به چاپ رسیده که بسیاری از آن‌ها ماندگار شده است. آثار مؤدب غالباً در حوزه شعر سپید، نیمایی و کلاسیک است. 

مؤدب نخستین دفتر شعر خود را با عنوان «عاشقانه‌های پسر نوح» در سال 1382 منتشر کرد و در سال 1391 مجموعه شعر دیگری با عنوان «کهکشان چهره‌ها» را در اختیار علاقه‌مندان خود قرار داد؛ این کتاب نامزد سی و یکمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی شد. «دست خون»، «سفر بمباران»، «روضه در تکیه پروتستان‌ها»، «عطر هیچ گلی نیست»، «الف‌های غلط» و ... از دیگر مجموعه‌های شعری است که توسط این شاعر اهل خراسان به چاپ رسیده است. 

مؤدب علاوه بر فعالیت شعری در حوزه روزنامه‌نگاری نیز سابقه طولانی دارد. از جمله مهم‌ترین فعالیت او در حوزه روزنامه‌نگاری، فعالیت در فصلنامه تخصصی شعر است. در کنار این‌‍ها، با نشریات دیگری مانند ماهنامه سوره،‌ مجله راه و روزنامه ابرار همکاری داشته است. 

«یوسفعلی میرشکاک»، شاعر و چهره صاحب نظر شعر و ادبیات به مناسبت پاسخ به شعری که مودب به وی تقدیم کرده بود، شعری سروده است که با هم می‌خوانیم:

درخت جوان یاد کردی مرا
جوانیت بالنده باد
و از برگ و باری شگرف
به هرسال و هر ماه آکنده باد
نه تنها به اردیبهشت
به دی ماه نیز
سرت سروسان
دلت چون انار
بمانی برومند و دور از بد روزگار

درین راه دُشخوار
درفشی که بر دوش داری درخشنده باد
فرازت مبیناد رنگ فرود
جهان پیش چشم تو آیینه‌ای باد هر بامداد
که خورشید می‌گوید این خاکدان را درود
تنت بی‌گزند
دلت شادمان
علی‌رغم بیداد و بد
بماناد این دوستی جاودان
به پیمان مهر خداوند خیبرگشای
جهان را به پیکار با اهرمن رهنمای
به عهدی که با مام آب و نمک بسته‌ایم
که روح جهان است و بالاترین راز پروردگار

بر این بوده‌ایم و بر این بگذریم
که خاک پی حیدریم
همین پایه و مایه دوستی بس
وگرنه درین راه پر خار و خس
خسان بر فرازند و ما در فرود
تو گویی که اندر مغاکیم بی‌دادرس
دریغا که یاران مست از می مال و جاه
نه از ما که از خویش هم غافل‌اند
نه ترس از خدا و نه پروای کس
شگفتا که ما و همین دیو در کالبد مردمان
به دعوی نسب از شهیدان حق می‌بریم
ولیکن گر آنان پی سود خویشند ای سدر سبز جوان
مرا و ترا بس همین مایه از راستی
همین بس که ما
زیان می‌خریم
جنون می‌فروشیم و خون
سری را که از کربلاست
به سوی همان آزمون می‌بریم
همین کربلایی که مانده‌ست در چنگ مستان زنگی 
نه شرقی نه غربی به گفتار و در دل فرنگی
ازیراک دیگر نه ام‌القری است
که دار دغا و دغل
به لب آیهء انماالمؤمنون
بت نفس را چون فلان و فلان در بغل
سراپا به کردار دیو
به دعوی پری

رها کردم ای یار! بگذار و بگذر
ترا و مرا و دگر راستان را
خداوند ازین خوان آخر
به حق شهیدان خود وارهاناد
و این دست‌ها را 
به دامان زهرا و حیدر رساناد
به مرگی دگر باد و برگی دگر
چکاچاک تیغ و تگرگی دگر
به سنگی سرآهنگی روز تنگی
به یادی دریغی
به اشکی و آهی
وگر درگشوده‌ست سر باختن را
سوی کربلا تاختن را
به دامان زهرا و حیدر پناهی

درخت جوان!
جوانیت بالنده باد
و از برگ و بار خدا
به هر لحظه آکنده باد


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • درخت جوان! | شعری از یوسفعلی میرشکاک
  • درخت جوان! | شعری از یوسفعلی میرشکاک
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.