شهرستان ادب: یادداشتی بر رمان «تشریف» اثر «علیاصغر عزتیپاک» به قلم «حسین آزاده» :
انتخاب و اعتقاد، مؤلفههایی است که شهریار و مصطفی، شخصیتهای اصلی رمان «تشریف» از ابتدا تا انتها، که به استقرار فکری آنان میانجامد، با آن درگیر و مواجهند.
نویسنده از ابتدا با اعتمادی که به توانایی قلم خویش دارد با «براعت استهلال» گره داستان را میگشاید و با مشتی کاملاً باز، در مقابل خواننده قرار میگیرد. عزتیپاک با وقوف و تسلطی درخور توجه، با دقت بر جزئیات، پیرنگی را در روایت میسازد که مخاطب حرفهای داستان را به تحسین وامیدارد. نثر داستان بسیار پالوده و سلیس، بدون لکنت، وقایع داستان را برای مخاطب جذاب میسازد.
نویسنده در همان آغاز، شهریار را در چالشی سخت قرار میدهد؛ انتخاب بین ماندن و رفتن. استحاله شدن در بیتفاوتی یا حرکت برای اعتقادی که ریشه در نهانِ جانش دارد.
عزتیپاک با چیدن قطعات پازل داستان، شهریار را در مسیر کشف و شهودی برای حقیقت قرار میدهد و با ارائه تصاویر بکر، به خلق صحنههای داستانیاش هویت میبخشد.
سیر و سلوک عارفانۀ شهریار از ابتدا تا انتها که بر تپه «نور محال» در کنار مصطفی میایستد، تماماً در هالهای از ظلمت و ترس است و بارانی که مدام میبارد و سالکِ این راه را تطهیر میکند، و در پایان بیآنکه در روایت گفته شود، شهریار و مصطفی به قرار میرسند؛ قراری از جنس آرامش. آسودگی و آرامشی نشئتگرفته از انتخاب و اعتقاد راسخ به مسیری که حالا بر بلندای آن بر تپۀ «نور محال» ایستادهاند.
عزتیپاک با دستمایه قرار دادن واقعۀ شانزده آذر سال 32 و شهادت سه تن از دانشجویان (محمد بزرگنیا، احمد قندچی، مهدی شریعت رضوی) دانشگاه تهران، به تحلیل مبارزاتی بعد از این اتفاق میپردازد؛ انفعال و یأس افرادی چون مهندس افشار و شور و هیجان کسانی چون شوندی و تسامح و تعامل جماعتی چون خجندی.
نویسنده در داستان، بستری میسازد تا مخاطب را متوجه کند که شور و شوق انقلابی را باید به مرتبۀ شیرین شهد شعور پیوند داد.
عزتیپاک، پالودگی در حرکت یک مسیر انقلابی را جدا از همراهی مردم، در هماندیشی اعتقادی آنان برای تثبیت حکومت مدنظر مصطفی میداند، و این درست نقطۀ افتراق مصطفی با شوندی در انتخاب استراتژی مبارزاتی است.
نویسنده با خلق داستانی اقلیمی و تسلطی که بر جغرافیای همدان و بخشهای مختلف این شهر دارد، ضمن قرار دادن مخاطب در حال و هوای همدان، روایتش را در ژانر رئال سیاسی ـ اجتماعی با سویههای عمیق و بعضاً تابلودارِ اعتقادی بیان میکند و اتفاقاً پاشنه آشیل داستان در همین نقطه رقم میخورد.
نویسنده، دکترین سیاسی ـ اعتقادی خود را در روایت، با صراحت بیان میکند؛ حرکت و تلاش در جهت استقرار امپراتوری اسلامی بر جهان، و این دکترین را نه در قالب رؤیایی شیرین، بلکه کاملاً نزدیک و دستیافتنی میبیند.
ایمانِ عزتیپاک از بابت تحقق این تز، مسلماً نشئتگرفته از اعتقاد راسخی است که نه از سر هیجان، بلکه از مکاشفۀ طولانی و تحلیل و تفسیر وی از این جریان است؛ اتوپیا و آرمانشهری تحت حکومت امام قائم(عج)؛ امامی که سردمدار و سمبل غاییِ اهریمنستیزی است.
مصطفی در داستان با حرکت و تلاش در این مسیر، شکل مبارزاتی خود را از خصومتی شخصی (مثل جعفر قراخان) به یک هدف متعالی و الهی ارتقا میدهد.
جدا از تحلیل و تفسیر و تلاش در جهت تأیید یا تکذیب این نظریه، به نظر میرسد دیدگاهی که نویسنده در این داستان ارائه میدهد، میبایست بدون اشارات مستقیم و عاری از هر قضاوتی توسط نویسنده مطرح شود و این اجازه به مخاطب داده شود تا خودش بر اساس روایت، به جمعبندی و نتیجۀ داستان دست یابد؛ ولی به نظر میرسد نویسنده آگاهانه و عامدانه به این سمت و سو حرکت کرده است.
حضورِ حدود چهل کاراکتر داستانی و شخصیتپردازی دقیق و مناسب آنها قابل تأمل است و شاید «مهناز مسعودی» تنها کاراکتری است که در پرداخت عقیم مانده است.
اغراق نیست اگر بگویم این رمان میتواند به عنوان مرجعی معتبر و قابل بحث، در کلاسهای داستاننویسی مورد تحلیل قرار بگیرد.
این اثر را از فروشگاه اینترنتی ادببوک تهیه نمایید.