شهرستان ادب: به مناسبت زادروز سعید پورطهماسبی، دو غزل از کتاب «قرار» را با هم مرور میکنیم:
در هیاهوی شعر جوان معاصر که مجال متفاوت زیستن را ولو برای نفسی از شاعران گرفته است، سعید پورطهماسبی از کسانی است که جهانی بکر و شگفت برای سرایش خویش برگزیده است. خوانش چهل غزل کتاب «قرار» برای درک این جهان خاصّ شاعر کافی است. پورطهماسبی، انتشار اوّلین مجموعۀ شعر خویش را برای انتشار به شهرستان ادب سپرد و امروز به مناسبت سالروز تولّد این شاعر متفکّر، دو غزل از این کتاب را با هم مرور میکنیم.
1
چون بیابان خستهام از این به ظاهر زیستن
نیستن باری شرف دارد به بایر زیستن
فرق بودن یا نبودن، گاه در پیمودن است
باد امکانی ندارد جز مسافر زیستن
جمع زیبا بودن و زیبا سرودن ساده نیست
شعر گفتن ساده و سخت است شاعر زیستن
عصر خون، عصر جنون، عصر ز خود بیگانگی
نه، گریزی نیست شاعر از معاصر زیستن
من غمم، آری، مرا با خود رها کن، در تو نیست
طاقت حتّی شبی با غم مجاور زیستن
2
ای گل! در انتظار تو چندین بهار رفت
آه از بهار عمر که در انتظار رفت
گفتی به روزگار غم از سینه میرود
امّا غم تو ماند ولی روزگار رفت
عشقت به اختیار نکردم من اختیار
بیاختیار از کف من اختیار رفت
در کوششم هنوز که پنهان کنم ز غیر
ظلمی که از تو بر دل من آشکار رفت
شادم اگر به درد غمت میخورد دلم
آخر دل شکستۀ من هم به کار رفت