شهرستان ادب: به مناسبت بعثت رسول اکرم(ص) فرازهایی از کتاب «قاف» را که به این برهه از زندگی پیامبر اسلام اختصاص دارد، با هم مرور میکنیم.
کتاب «قاف» ویراستۀ یاسین حجازی یکی از کتابهای پرمخاطب نشر شهرستان ادب است که در آن به بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از سه متن کهن فارسی؛ سیرت رسول الله (تألیف 612 هجری قمری)، شرفالنّبی (تألیف حدود 577 و 585 هجری قمری) و تفسیر سورآبادی (تألیف حدود 470 هجری قمری) پرداخته شده است. در ادامه و به مناسبت بعثت حضرت محمّد مصطفی(ص)، پیامبر خاتم، سه فراز از این کتاب را که به بعثت ایشان اختصاص دارد، با هم میخوانیم.
1
گفت:
روزی نشسته بودم خالی به مناجات.
همی نگه کردم: برنایی را دیدم! نیکورویی! نیکومویی! نیکومنظر! نیکوجامه! قدم وی بر زمین و سر وی به عنان آسمان رسیده.
مرا گفت: «اقرأ یا محمّد!»
من گفتم: «چه خوانم؟»
گفت: «اقرأ بِاسمِ ربّک! بگو: بسم الله الرّحمن الرّحیم.»
من این بگفتم. از برکت این نام، راحتی در هفت اندام من آمد.
2
از پیش من برفت. من سورت «اقرأ» تا آنجا که بگفته بود از بر داشتم و هم چون نقشی بود که بر دل من کرده بودند.
من از غار برون رفتم.
چون به میان کوه رسیدم، آوازی شنیدم از جانب آسمان که میگفت: «یا محمّد! تویی پیغمبر خدای و منم جبرئیل!»
چون این آواز شنیدم، سر برافراشتم: جبرئیل را دیدم به صورت مردی ایستاده بود و قدمها هر در آفاق آسمان فروهشته بود، یکی به مشرق و یکی به مغرب، و مرا میگوید: «یا محمّد! انت رسول الله و أنا جبریل.»
من هم چنان بایستادم و در وی نگاه میکردم و نه از پیش میرفتم و نه از پس و در هر گوشهای از آسمان که نگاه میکردم، او را هم چنان دیدمی که ایستاده بودی و قدمها در آسمان فروهشته بودی. تا زمانی دیر برآمد. پس هم چنان ایستاده بودم و نگاه میکردم...
چون دراز بکشید، خدیجه دلمشغول شد از بهر من و هر جای کس فرستاد به طلب من.
چون زمانی برآمد، جبرئیل از چشم من ناپیدا شد و آنگه من باز پیش خدیجه رفتم.
خدیجه گفت: «یا محمّد! کجا بودی؟ که عظیم دلمشغول بودم از بهر تو و مرد به هر جای فرستادم تا تو را طلب کنند.» آنگه چون دید که نه بر آن حالم که از برِ وی برفتم، پرسید که «یا محمّد، تو را چه افتاده است که چنین شدهای؟ مگر بترسیدهای؟»
3
خدیجه را گفتم: «دثّرونی! دثّرونی! مرا بپوشید!»
خدیجه وی را به جا بپوشید.
جبریل بازآمد. گفت: «یا ایّها المدّثّر! ای جامه در سر آورده! برخیز خلق را بیم کن از دوزخ و با توحیدِ خدای را خوان آنکه تو رسول خدایی!