موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
شعر و یادداشت محمدرضا طهماسبی

در حال و هوای اردوی آفتابگردانها

05 شهریور 1392 16:07 | 7 نظر
Article Rating | امتیاز: 4.14 با 7 رای
در حال و هوای اردوی آفتابگردانها

شهرستان ادب: محمدرضا طهماسبی شاعر خوب کشورمان که به عنوان میهمان در اردوی اختتامیه دوره دوم آفتابگردان ها حضور داشت، در وبلاگ خود همراه با غزلی رضوی، یادداشتی را درباره اردوی آفتابگردان ها منتشر کرده است.



هفته ی گذشته بهمراه شاعرای جوون کشور نایب الزیاره بودیم مشهد مقدس .این سفر تحت عنوان اردوی آفتابگردانها توسط موسسه فرهنگی شهرستان ادب برگزار شد و هدفش هم گردهمایی سالیانه شاعرای جوونیه که توسط همین موسسه کشف و استعدادیابی شدن .حضور اساتیدی مثل علیرضا قزوه محمد کاظم کاظمی اسماعیل امینی سعید بیابانکی ناصر فیض و علی داودی محمد حسین جعفریان، بیژن ارژن.... غنیمتی بود برای این شاعرای جوون و صد البته برای خود من.

خیلی چیزا از این جوونا یاد گرفتم و ساعات بسیار خوشی رو باهاشون سپری کردم اونچه که در وجود تک تکشون میشد دید امید بود و استعداد ، محبت بود و همدلی خبری از حسادت و کینه و چشم و همچشمی های معمول نبود همه با هم برادر و دوست بودن خیلی خوشحالم از اینکه چن روزی رو درکنارشون بودم اینا آینده شعر کشور هستن البته همه ی بضاعت شعر جوون ما اینا نیستن چه بسا خیلی ها از برگزاری چنین اردو هایی بی اطلاع موندن و چه بسا خیلی ها هم شاید عامدا نخواستن که بیان.

بگذریم حضور در کناراین عزیزان و دوستایی مثل علی محمد مودب وحید سمنانی میلاد عرفانپور محمد حسین نعمتی و امید مهدی نژاد ، محمود حبیبی، زهیر توکلی باعث شد که خستگی کار و مشغله های زندگی رو یه چن روزی فراموش کنم و کنار این جوونا بازم حس کنم که هنوزم یه پسربچه ی شیطونم.

اگه بخوام خاطرات این سفر رو بنویسم بی اغراق خودش یه کتاب میشه از اتفاقاتی که تو قطار افتاد و بازی ددمنشانه مافیا که من برا اولین بار اونو تجربه کردم از پنالتی های تحقیری محمود حبیبی ، از پیشنهاد استاد قزوه واسه سر خوردن از سرسره ی پارک آبی از شب بیداری های هر شبمون که تازه بعد از خوندن نماز صبح فرصت داشتیم تا ساعت هشت بخوابیم از نقدای فیلم و نقدای شعر از شب خاطره و از اون روزی که با وحید رفتیم کتابخونه ی آستان قدس و موقع برگشتن رفتیم پیش دوست مشترکمون(احسان براتپور) که تو مشهد مغازه چرم فروشی داره از ناهاری که برامون گرفت و یک ساعت مدام اون واسه من قصیده خوند و من واسه اون در حالی که وحید گوشه مغازه یه زیلو انداخت و خوابید از خاطرات توی اتوبوس و شعرایی که بچه ها واسه من و بیابانکی و امید مهدی نژاد ساختن از تعریف کردن جوک توی اتوبوس و ریسه رفتنای بچه ها از خاطرات قطار موقع برگشتن و...

نمی دونم از کجا بگم فقط خواستم از همه ی دوستای گلم که تو این سفر منو تحمل کردن تشکر کنم و بابت همه ی زحماتی که بهشون دادم عذرخواهی کنم

اینم غزلی که در یکی از شبایی که با بچه ها به پابوس آقا امام رضا (ع) می رفتیم روزی ما شد:

به دیدن تو حریصم ولی هراسان نه
که پیش دوست پری شانم و پریشان نه

به بوی توست اگر مهربان شده تقویم
که این نشاط ندارند مهر و آبان نه

بدون زلف تو این شب به سر رسد؟ هیهات
بدون تیغ تو این سر رسد به سامان؟ نه

عبور کردن از این جان خسته مشکل نیست
ز جان گذر کنم آسان ولی ز جانان نه

قسم به نام تو   من   قوت غالبم عشق است
که زنده با تو ام ای عشق و زنده با نان نه

که با تو عشق چنین گشت و از تو عشق چنان...
که مست روی تو گردید و روی گردان نه

دلم هوایی آن میزبان خوش رویی است
که هیچ وقت نگوید به هیچ مهمان نه

ز مردمان جهان و ز شهرهای جهان
کسی به جز تو و جایی به جز خراسان نه



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در حال و هوای اردوی آفتابگردانها
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: