آمریکا در مدت کوتاهی که تشکیل شده در بیشتر مناطق جهان جنگیده است و به بسیاری از مناطق لشکر کشیده است، امیری در بیان کوتاه شاعرانه اش آمریکا را به زیباترین و موجزترین نحو توصیف می کند اگر کسی با آمریکا و پیوند آن با تولید و به کارگیری تسلیحات آشنا باشد، تصدیق می کند که گدای مسلح از بهترین تعبیرها برای آمریکاست. آمریکایی که ارتش آن رسما یک ماشین جنگی است که برخلاف ارتش های جهان پیوندی با ملت یا مذهبی ندارد و فقط مجموعه ای از نیروهای مزدور از همه جای جهان است که برای پول می جنگند:
به شرق بسپارید/ به این وقاحت دریوزه/ این دریده دیو/ به این گدای مسلح نواله ای بدهد/ که اینچنین به توحش دوباره رم نکند
یا در جای دیگری چنین می گوید:
اینها برای زنده ماندن/ راهی به جز کشتن ندارند
شعر صلح، از واقعیت تا وهم
اسفندقه با نگاهی بشدت عاطفی و در عین حال اندیشمندانه، بهار خون چکان مردم عراق را همدردانه روایت می کند. امیری اسفندقه در جنگ تحمیلی دو برادر خود را از دست داده است، اما برادروار و از عمق جان برای کودکان عراقی به شعر می گرید. در میان این همه ادعای دروغین و پزها و قیافه های شعر صلح و ضد جنگ، تنها صدایی از جنس صدای زخمی امیری صادق است، چرا که در فضایی وهمی و خیالین حرف نمی زند و به واقعیت صریح تکیه دارد:
به کودکان شما خیره می شوم/ آنی/ چه پیرمردانی!/ چقدر کوچک و کال/ چقدر غنچه پرپر!/ چقدر خاکستر!/ زمین بمیردتان!/ زندگی بمیردتان!/ یکی نبود بگوید گناه آهو چیست؟/ شغال و گرگ اگر در کمین روباه اند/ دلم برای شما مثل شمع می سوزد/ شما که دست پدرهاتان/ خضاب کرده خون برادران من است!
شعر زرد و شعر سرخ، دلبرانه خفتن یا دلاورانه گفتن؟
امیری اسفندقه، شاعری بسیار ملامتی است! او از ملامت ها نمی هراسد و در حوزه موضوع و نیز در حوزه قالب، به حکم دلش سخن می گوید. قصیده سرایی اسفندقه در زمانه ای که قصیده قالب مردم پسندی نیست و مجاهده او برای احیای ظرفیت های مغفول مانده، قالب ها و از آن مهم تر نوع نگاهی که در پس قالب های متفاوت نهفته است، بخشی از ناب ترین تکاپوهای ادبیات معاصر است. در مقابل جریان شعر زرد که به دلایل مختلف همیشه اقبالکی دارد و داشته است، امیری شعر سرخ می گوید. شعری پر خون و جاندار که به طبع روان و بارش بی امان آگاهی وابسته است و هم از این روست که اسفند ماه تمرین امیری برای هشیاری است. ماهی که او همراه با زمین بهار شدن و بهاری شدن را مزمزه و زمزمه می کند و همین تمرین سالانه، روح نوجوی امیری را همواره در نوعی کودکی و تشنگی برای ادراک تازه ها و شکفتن های تازه به تازه نگه می دارد. چنین است که هر لحظه شاعر است و از تلخ و شیرین زندگی می تواند شعر ناب بسراید، شعری چنان ناب که در منزل علامه شفیعی کدکنی خودم دیده ام، چنان استادی بی همتا با چه اشتیاق و مهری از شعر و شاعری امیری می گوید، امیری سرشار از حرف و کشف است و از همین روست که می تواند چنین دلاورانه سخن بگوید و بر مدعیان شعر بتازد:
سرآمدان صدا / چه شد که چاپ نکردید شعرهاتان را؟/چرا نگفت یکی از شما در این بلوا/در این بلیه توفانی: «آی آدم ها!» /میان آن همه سوژه/ سفارشات دکان های نقل و نارنجک/سفارشی به شما از جنازه ها نرسید؟
شعر و مسائل روز
شاعران یا بهتر بگوییم متشاعران شعر زرد به لزوم دوری گزیدن شاعر از موضوعات روز معتقدند! و قیافه دوری از وقایع روز می گیرند در حالی که بیشتر از همه به فکر مسائل روزمره هستند.
شاعران شعر سرخ و شعر زندگی، اما ممکن است نتوانند مسائل روزمره شان را حتی بخوبی تدبیر کنند و در اداره های بیمه و جریمه حیران و کودکانه به این در و آن در بزنند، اما هیچ گاه از روز جدا نیستند و روشنایی روز، جانشان را درخشان می کند یا بهتر بگوییم جان درخشانشان با روز قیامت پیوندی می یابد که تاریکی های روز را برنمی تابند.
چقدر باید با رمز گفت وگو کنیم؟/ اگر درست ببینی به هیچ وجه شبه بی گمان نیازی نیست/ چرا که درد بشر سوژه سرایش ها/ و ساحت کلمات/ زمین بازی نیست/ جنازه های معصوم کودکان آیا/ شبیه غنچه پرپر هستند؟/ نه کار شاعر این نیست/ که طبع شعرش را با مصیبت مردم/به آزمون بنشاند/ برای زمزمه کردن در این محاق و حریق/ زبانه می خواهد شاعر، زبان نمی خواهد/ نه کار شاعر این نیست، که استعاره بسازد/ و در تلاش تاب و توان تازه تری، به چله بنشیند/ و به ضریح مضامین پرت و پوسیده،/ دخیل واژه ببندد/ وگرنه فوج فجایع، که زندگانی را، چنین فلج کرده است/ برای شعر شدن، حتی، طبع روان نمی خواهد/…/ و شاعری، شاید، چیزی، به غیر درک درست از جهان نمی خواهد.
به گمانم آن که می گوید حوادث باید در وجود ما ته نشین شوند تا شعر بشوند یا شعر را نمی شناسد یا شعر دزد است و به دنبال فرصتی است تا از مجموع خوشه هایی که از خرمن شعرهای دیگران می چیند، بتواند شعرش را بسازد. شعر از جنس تماشاست و تماشا چیزی نیست که نیاز به زمان و ته نشین شدن داشته باشد. شعر ناب، نگاهی دیگرگونه به صحنه است و دیگرگونه بودن، نیاز به زمان ندارد. نیاز به دیگرگونه زیستن و دیگرگونه دیدن است. بزرگ ترین شاعر زبان فارسی، مولوی است که مدام شاعر بوده است و چه بسیار شعرهایش را که بر سر منبر و در کرسی تدریس سروده است. شعر زرد فقط به دلبری از مخاطب می اندیشد و در این مسیر دلاوری زدن به میدان های مین خلاقیت و محتوا را ندارد، دلبری و بویژه دلبری از اصناف مخاطبان، نیازمند محافظه کاری و شخصیت جورچینی و موزائیکی است تا برای هر کسی چیزی در آستین داشته باشد و درنهایت به هیچ سویی هم روشنایی چشمگیری نرساند و رعایت احتیاط و آهسته آمدن و آهسته رفتن و… اخلاق انفعال را و خیالی منفعل را می طلبد و شاعر نمی تواند با خیالی فعال و شوریده وار چون کشتی نجات بر امواج مخاطبان خفته شلاق بکشد و بتازاند، بلکه باید مدام پسند و علایق و سلایق آنان را مد نظر داشته باشد. اینها همه اخلاق شعر زرد است. شعر سرخ اما می تازد و شمس تبریزی وار یافته ها و بافته های مخاطبان را در آب می ریزد و در این مسیر بسا که برخی از این گونه شعر برنجند و از آن فاصله بگیرند.
رسانه ها و سیاستگذاران و مدیران و مروجان فرهنگی اگر خود نخبه نباشند و با زندگی فاصله گرفته باشند و به دامن دره های تصنع غلتیده باشند یا گرفتار علایق، سلایق، خاطرات و مخاطرات خویش باشند، نمی توانند جریان هنر و ادبیات سرخ و بالنده و سرزنده را دامن بزنند و دلاورانه به طرح این گونه هنر بپردازند و به ناچار مرعوب جریان هنر زرد خواهند بود و به این گونه ستیهندگی و نقد و خلاقیت پویا و نوآوری و شکوفایی را از جامعه مخاطبان دریغ خواهند کرد و مخاطب را در ورطه تکرارهای بیهوده گرفتار خواهند کرد. راه های پیموده شده همیشه مطمئن تر است و روندگان بسیاری خواهد داشت، اما آنان که زندگی و حقیقت زندگی را می جویند به حکم اولیای الهی باید در پی راه هایی باشند که روندگان آن کمتر باشند و مرتضی امیری اسفندقه از این گونه شاعران است.
اما تو دیگر گونه ای انگار/ صافی و خورشیدی و می باری/ امسال هم ای آسمان دلکش اردیبهشتی!/ مانند سال پیش سرشاری/و صبح و ظهر و عصر می باری و/ می باری!
علی محمد مودب _ روزنامه جام جم