شهرستان ادب: در تازهترین صفحه «پرونده ادبیات مقاومت» شعرهای تازهای میخوانید از آقایان «محمدسرور رجایی»، «کریم شنی»،«سیدحبیب نظاری»، «عباس احمدی»، «مهدی جهاندار» و خانم «ریحانه کاردانی». به جز شعرهایی که ابتدا به طور جداگانه در پرونده ادبیات مقاومت منتشر شدند، نخستین محموله ادبیاتی شهرستان ادب در صفحهای با نام «یک خشاب شعر تازه» منتشر شده بود.
«لحاف خاک»
سپیدی از شاعر توانای افغانستانی آقای محمدسرور رجایی
روزنامه را میبندم رادیو را خاموش میکنم اما تلویزیون سیمان را به آسمان و خون را به خیابان میپاشد روزنامه را میبندم رادیو را خاموش میکنم اما تلویزیون هنوز میلرزد از انفجار من میلرزم از بغض وقتی میبینم پدری به شانههای تکیدۀ دیوار تکیه داده است و مادری لحاف خاک را پس میزند تا جهانی را بیدارکند
«ما ساکن غزهایم »
سه رباعی از خانم ریحانه کاردانی شاعر جوان کاشمری و عضو دوره سوم آفتابگردانها لعنت به شما که نطفهی شیطانید بر روی زمین خلیفه ی* شیطانید کودک کش حرفه ای شدید و چندیست استاد کلاس حرفهی شیطانید ما ساکن غزه ایم و جنبش داریم ما زیر سکوت خویش غرش داریم افطار و سحر این رمضان خونین است در کاسهی صبر خویش ترکش داریم باید همه را به اشتباه اندازی باید همه را به یاد ماه اندازی ای حاضر غایب از نظر! زود بیا تا غزوه درون غزه راه اندازی *انتخاب قافیه آگاهانه است
«اینهمه گنجشک»
یک دوبیتی از شاعر توانای سرزمینمان سیدحبیب نظاری
ببین با تو، ببین با من چه کرده است
ببین در فصل گل چیدن چه کرده است
ببین با اینهمه گنجشک کوچک
هواپیمای بمبافکن چه کرده است
«برای غم غزه»
قصیده از شاعر گرامی آقای کریم شنی شایان
دوباره آتش در هیمهی جهان زدهاند به هیمنهی نفس اسبها عنان زدهاند دوباره نطع سیه برگشادهاند و بسی به تیغ زور و زر از مردمان زبان زدهاند دوباره در رمگان بی جدا سری گرگان تبیره بسته و شبگیر در نهان زدهاند دوباره هر که سرافراشت نی به نیش کشید دوباره هر که لبی داشت خیزران زدهاند دوباره در پی تزویر و فتنه قرآن را فکندهاند اگر باز بر سنان زدهاند تنوره می کشد ابلیس کو فریشته ای عجب ! چه باز شده ؟ قفل بر جنان زدهاند؟ گرفته دیهیم این دیو آن چنان که بر او سران عالم سرها بر آستان زدهاند چنان فسونی پیچیده در جهان که به رخ نقاب رنگ یلان از پی یلان زدهاند پری گرفته مگر خلق را که از سر جهل تمام ، هستی شان را مُقامران زدهاند نخیله لعن کند اهل قبله را امروز که شاخه های امامت چنو خزان زدهاند الا امام زمان ، غزه را زخون دریاب که باز خیبریان تیغ کین عیان زدهاند دل رحیم تو خود می کند نظاره ولی امان گسیخت زمن بس که بی امان زدهاند نتابم این که نگویم سیاهکاری شان که نوک خنجر غم را به استخوان زدهاند طلسم سامریان از چه رو نمی شکند ؟ چه کور و پر گره آن را دمندگان زدهاند ببین به دشت بلا تازه شد ز کین یهود هر آن چه حرمله و خولی و سنان زدهاند ز پاره های تن کودکان غرقه به خون چه لطمه ها به سر و رو فرشتگان زدهاند چه ضجه ها که ذراری انبیا دارند چه ناله ها که حواری در آسمان زدهاند چه گیسوان پریشان گرفته حلیه ز خون چه زخم ها که به صد ابروی کمان زدهاند حصار غزه قرق کردهاند تا پشه ای به صید عنقا خیزد ، چه در گمان زدهاند؟ در این مغارهی مظلوم و خسته قاف به قاف هزار آینه سیمرغ آشیان زدهاند چه مادران غیوری که نعش کودک خویش چو تیر غیب به نفرین کوفیان زدهاند عدو نبرده به پیروزی از قتال رهی مگر به فتنه که در ظن این و آن زدهاند به جای مرکاوا با تانک کاغذی هر روز گلوله های خبر را به هر کران زدهاند که ما دفاع زخود می کنیم لیک حماس به گرد مأمن خود سنگر از زنان زدهاند زمان زمان غریبی است یا امام زمان بیا که نوبتی آخر الزمان زدهاند به هر طرف که نظر می کنی یکی خنزیر نشسته ، سکه بر او صاحبِ قران زدهاند و هر کجا که پری رو فرشته خویی هست هزار سندی شاهک نگاهبان زدهاند به جای داد ز بیدادخوارگان زمین هزار مجمع و شورا و سازمان زدهاند به پای مورچهی پیر سازمان ملل چه ظن خیر که پیلان دمان به جان زدهاند ز موش کور حقوق بشر چه خیر کزو مترسکی به دو کَه کیسه دیده بان زدهاند برای کشتن یک تن دو تُن مهمات و برای گرسِنِگان بیلبُرد نان زدهاند زمان زمان غریبی است یا امام زمان بیا که نوبتی آخر الزمان زدهاند بیا نه بوذر و عمارم و نه سلمان لیک ز بیم سرکشی ام طرفه داستان زدهاند چرا نه اذن جهادم دهد ولی فقیه چرا نه ؟ کاین همه رهزن به کاروان زدهاند قسم به صولت عباسی ات که رحمی کن به استغاثهی طفلان که بس فغان زدهاند ، ز چشم عرش چو خون می چکند فوج ملک چو اختران که به دامان کهکشان زدهاند
«غده بدخیم»
غزلی از شاعر شناخته شده کشورمان عباس احمدی ای قوم - جسارت نشود- دیرزمانی است از غیرت و از عشق نه نامی نه نشانی است تیتر یکِ اخبار، حماس است و حماسه یک جنگ جهانی که پسِ جام جهانی است اما نه جهان عرب آبستن خشم است نه می پَرد از خواب، اروپای اومانیست ای غزه برای تو جز افسوس نداریم با این همه غمخوار چه جای نگرانی است؟ مصری که فشرده است گلوگاه رفح راه ایران عزیزی که سرش گرمِ گرانی است یا شام و عراقی که پس از یورش داعش جولانگه آن لشگر سفیانی جانی است رسم الخط امروز تو خون است و گلوله نه گویش عِبری و نه خط سُریانی است در سفره تان نانی اگر نیست، خدا هست در خانه ما رونق اگر هست صفا نیست سد بسته ای امروز به هرزآبه صهیون تقدیر تو سنگی است که در دست جوانی است شادیم به این مژده که آن پیر به ما داد: این غده بدخیم شدیدا" سرطانی است
«ملتِ مظلوم»
غزلی از شاعر توانای سرزمینمان آقای مهدی جهاندار. از مهدی جهاندار پیش از این هم شعری در پرونده ادبیات مقاومت کار کرده بودیم.
از غزّه گذشتیم و رسیدیم به حیفا ما را غم صبرا و شتیلاست، حریفا! نامرد حریفی تو و یکروز می افتی در پای زن و کودک ما خوار و خفیفا جز کشتن و خونریزی و آشوب چه کردی یا ایّها الانسان که جعلناکَ خلیفا شیطان بزرگ از مکَر الله چه دانی تو کانَ ضعیفایی و او کانَ لطیفا یکروز می آید که در آن بیت مقدّس یاران به نمازند ردیفاَ به ردیفا در باد تکان می خورد و بیرق مَهدی است دیناً قیَماً ملّةَ مظلومَ حنیفا
Website
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز