شعری از علیمحمد مودب
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
16 آبان 1393
06:12 |
2 نظر
|
امتیاز:
4.27 با 11 رای
شهرستان ادب: شعر پیشرو آخرینسرودهی علیمحمد مودب است که در قالب مثنوی و با موضوعات و مضامین سیاسی اجتماعی سروده شده است. این شعر که به جانبازِ سلحشور، آقا رجب محمدزاده تقدیم شده است سعی دارد اهالیِ «امروز» را متوجه حقایقی کند که آنها نیز ساکنِ «امروز»ند، اما آنقدر از چشمها دور نگاهداشته شدهاند که گویی دیگر کاملا بیگانه و دیروزی شدهاند. شاعر در این شعر سعی دارد با تماشای این چهرهی رنجکشیده ولی ساکت، خود را جای او بگذارد و زبانحالِ او را در مواجهه با وقایع سیاسیاجتماعی امروز دریابد، وانگهی این معنا را با دیگران در میان گذارد.
علیمحمد مودب خود درباره شخصیتِ اصلیِ شعرش، بر پیشانی این مثنوی نوشته است:
«برای جانباز رشید اسلام حاج رجب محمدزاده
حاج رجب محمدزاده نانوای بسیجی که سال ۱۳۶۶ در منطقه هور عراق بر اثر اصابت خمپاره صورت خود را از دست داد و امروز با ۷۰ درصد جانبازی در هیاهوی شهر به فراموشی سپرده شده است تنها برای اینکه صورت ندارد ساکن یکی از محلات پائینشهر مشهد است. صورتش باعث شده تا هر که او را میبیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و … هر غریبهای که در کوچه و بازار او را میبیند یا از او روی بر میگرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده میشود . ۲۶ سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی میکند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی، همراه همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.»
«کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی»
سخن، کدام سخن، التیام درد من است؟
کدام واژه جواب سلام سرد من است؟
سلام من که در آشوب فتنهها یخ کرد
به لطف اهل هوا، اصل ماجرا یخ کرد
به لطف باد هوا، قد سروها خم شد
به یمن فتنه دنیا، بهای ما کم شد
سلام من که سلام فرشتگان خداست
سلام من که به دور از محاسبات شماست
به لطف اهل هوا رودخانه طغیان کرد
نگاههای تاسف مرا به زندان کرد
مرا که حبس کنی، خود اسیر خواهی شد
مرا که دور کنی، دور و دیر خواهی شد
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی
منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند
منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مهپیکر جوان دیدند
منم که با سند زخم اعتبار خود ام
منم که چهرهی تاریخی تبار خود ام
مرا مفاهمه با دیوها نیازی نیست
که چسب بر سر این زخم، امتیازی نیست
شبیه سوختن ایل داغدار خود ام
منم که با سند زخم اعتبار خود ام
پری نموده و بر پردهها فریب شده
فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده
ستارهها و پریهای سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر
دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!
سخن مگو که چنین و چنان به زاویهها
مرو به خیمهی تاریک این معاویهها
مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه
مگو که دانه به دامم چرا نمی پاشید؟
که خیرخواه شمایان منم ، مرا باشید
مگو که دانه بپاشید تا که دام کنم
به ضرب شصت طمع، کار را تمام کنم
که فوجهای کبوتر به بام من بپرند
که دستههای عقابان به کام من بپرند
به دستیاریتان، بازها به دست آیند
به دست باز بیایید تا به دست آیند
دگر نه بازی ما را کسان خراب کنند
چو دستهای مرا باز انتخاب کنند
اگرچه درد زیاد است و حرفها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است
اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهره ی من برد-بردشان این است
ببین به من که برای جهان چه میخواهند
برای این همه پیر و جوان چه میخواهند
برای پیری این کودکان چه میخواهند
منم بلاغت تصریح آنچه میخواهند
گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصهی همه بغضهای تاریخم
بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد
من این جماعت پر حیله را حریفترم
که در مذاکره از دوستان ظریفترم
ز خندههای شما اخم من جمیلتر است
منم دلیل شما، زخم من جلیلتر است
بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!
به ضربهی سم اسبان، به روز جنگ قسم
به لحن داغترین خطبه تفنگ قسم
که جز سپیدهی شمشیر، صبحی ایمن نیست
چراغهای توهم همیشه روشن نیست
کجا به بره دمی گرگها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟
مگر نه شیوه فرعونشان رجیمتر است
در این مناظره، موسای تو کلیمتر است؟!
مکن هراس ز من، نامهی امان توام
چراغ شعلهور عیش جاودان توام
به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به «کودکان هیولایی» عراق نگر
بگو به هر که، به آنان که بیتمیزترند
نه کودکان تو پیش «سیا» عزیزترند!
نه از سفید و سیا قوم برگزیده تویی
به یمن سوختن من چنین رهیده تویی
نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده
مرا که خط بزنی خود به خاک میافتی
بدون من تو به چاه هلاک میافتی
نه چشم مست تو شرط ادامهی صلح است
دهان سوختهام قطعنامهی صلح است
اگر چه در شب غوغا صدام سوخته است
گمان مبر تو که دست دعام سوخته است
به بوق بوق به هر سو چنین دروغ مگو
حیا کن از نفسم، هرزه را به بوق مگو
وگرنه مصر عزیزان، اسیر ذلت چیست؟
عراق و مغرب و مشرق، مریض علت کیست؟
کنون که غرقهی لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینهی رجعت آفتاب ببین
شهید عشق شو از این تفنگها مهراس
سوار میرسد، از طبل جنگها مهراس
جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!
ابوذر است ز لبنان که نعره سر کرده
ابوذز است که گردان به شام آورده
ابوهریره پی لقمهای «مضیره» مرو
نگر به نسل شهیدان از این عشیره مرو
به هفت خط بلا، حرف مکر و حیله مزن
مشو حرامی و راه از چنین قبیله مزن
مشو حرامی و این عشق را تمام مکن
شکوه اینهمه خون را چنین حرام مکن
مرا بهل که همان داغدار خود باشم
به جای خود بنشین، تا به کار خود باشم
کسان که بر سر اسلام شعله انگیزند
بتا کدام خلیلی، که بر تو گل ریزند؟!
تو از کدام نبی و وصی، دلیلتری؟
تو از کدام خلیل خدا ، خلیلتری؟!
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
جهان غبار شد از فتنه دیده باز کنید
از این هجوم به درگاه او نیاز کنید
غبار گاهی آیینهی شناخت اوست
غبارها خبر دلنشین تاخت اوست
به چشم سوخته دیدم که یار می آید
خبر رسیده به هر جا : سوار می آید
تو هم دو روز شبانی اسیر خواب مشو
ذلیل وعدهی بیمعنی سراب مشو
بیاب چوبی و بر قله پاسبانی کن
بهوش بر رمهی کوهها شبانی کن
که بر دهانهی آتشفشان مقام شماست
در آستانهی آتشفشان مقام شماست
سحرگاه دهم محرم ۱۴۳۶