مجموعهداستانی از محمد طلوعی
من ژانت نیستم
05 دی 1393
23:53 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.5 با 4 رای
شهرستان ادب: «من ژانت نیستم»، مجموعه داستانی است اثر محمد طلوعی. نویسندۀ اثر «قربانی باد موافق» که برندۀ جایزۀ شهید حبیب غنی پور در سال ۸۶ شد. محمد طلوعی در بین آثار داستانی خود، دو مجموعه شعر نیز به چاپ رسانده است. مجموعه داستان «من ژانت نیستم» در سال ۹۰ توسط نشر افق منتشر شده و به چاپ های بعدی هم رسیده است. منتقدان این کتاب را از آثار موفق این نویسندۀ جوان دانسته اند. در زیربخشی از این کتاب را - که پشت جلد آن نیز درج شده است، - می آوریم:
مادر رضا آدم سختگيري بود. يک بار به خاطر اينکه رضا مسواک نزده مدرسه آمده بود، شال و کلاه کرد آمد مدرسه و وسط کلاس دندانهاي رضا را مسواک کرد. هيچ چي نگفت، حتي از خانم اجازه نگرفت تو بيايد. با ليوان نارنجي گلداري که روي شيشه ويترين روشويي بود آمد توي کلاس، روي مسواک قدِ بند انگشت خميردندان ماليد و کرد توي دهنِ رضا.
و بخش دیگری از داستان «من ژانت نیستم» که نام کتاب از آن گرفته شده است:
دیروز دختری را توی خیابان دیدم که اگر آقایی زنده بود صداش میکرد ژانت. دختری که چتری موهاش را کوتاه کردهبود و ریختهبود توی صورتش، روسری ساتن شیری رنگ را با دست جلوی سینه نگه داشته بود که نسُرد. ژانت همخانهی آقایی بود. نمرهی بیست و پنج، طبقهی دوم، کلود مارنه، سنت دنی، پاریس. فرانسه. دختر از میدان ولیعصر تا چهارراه جلوی من بود. حتی سرعت قدمهاش همانی بود که آقایی میگفت. قدمهایی که با پای راست بر میداشت مصمم و قدمهای با پای چپ سلانه. تردید رسیدن و نرسیدن... نرسیده به طالقانی دوبار صدام در سرم پیچید که بگویم ژانت وایسا اما فقط یکبار گفتم ژانت و وقتی دختر برنگشت مطمئن شدم ژانت نیست. جلوی تئاتر شهر اینپا و آنپا کردم که کجا میرود ولی او هم ایستاد اینپا و آنپا کرد...
رفتم جلو و گفتم: " سلام ژانت."
دختر زیر لب گفت: " سلام."
پرسیدم: " شما ژانتید." دختر گفت: " نه." گفتم: " پس چرا وقتی گفتم سلام ژانت، جواب دادید؟" دختر گفت چهکار باید میکرده من از سر خیابان مدام به او میگویم ژانت، لابد یک ژانتی مثل او جایی هست که من ولکن نیستم.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.