شهرستان ادب: میخواستیم در پروندۀ ادبیات انقلاب صرفاً سراغ آندسته از شاعران برجستۀ انقلاب برویم که در میان ما هستند، اما قرار گرفتن در ایام درگذشت مرحوم سپیده کاشانی و نیز مظلومیت ایشان در عالم رسانه باعث شد تا تصمیم بگیریم در مطلبی به ایشان نیز ادای دین کنیم.
اول: پنجرهای به شعر سپیده کاشانی
دمی جستجو کن، که در دفتر من
بیابی مرا، ای گل خاطر من
به هر سطر: از پای اندوه نقشی
به هر گام آواز چشم تر من
مرا دستها پر شد از طول باران
بلند است از بخت خوش اختر من
چه شد سِحرِ یشمین باد بهاران
که سبزه بهخوابست در باور من؟
سحر جامه از نام من کرده بر تن
چرا شب کشیدهست سر از بر من؟
من آن بوتۀ بیپناه کویرم
که خاک تبآلود شد بستر من
زمستان سردیست در سینه پنهان
گرانبار دردیست بر پیکر من
مرا آتشی هست در جان، که ترسم
به دریاچۀ باد ریزد پر من
مرا بی من ای دوست آنگه شناسی
که در دست باد است خاکستر من
«سرور اعظم باکوچی» معروف به سپیده کاشانی، در سال ۱۳۱۵ در کاشان، سرای عطر و گلاب، متولد شد. وی شاعری خوش قریحه با طبعی لطیف بود که اشعار زیبایی به سبک قدیم و نو سروده است.
دوران شاعری سپیده به دو مرحله پیش از انقلاب و پس از انقلاب تقسیم میشود که حوادث سیاسی، اجتماعی هر دو دوره، به ویژه دوره دوم، تأثیر فراوانی بر اشعار او گذاشته است. پیش از انقلاب، اولین مجموعه او با نام «پروانههای شب» منتشر شد که به دو قالب غزل و آزاد تقسیم میشد و شعرهای نوی وی بیشتر به مقولات اجتماعی و خفقان دوره طاغوت اختصاص داشت. اما کاشانی پس از انقلاب، فعالیت ادبی خود را وسعت بخشید و در قوالب مختلف سنتی طبعآزمایی نمود. مثنوی، چهارپاره، رباعی و قطعه، قالبهایی است که کاشانی در آنها شعر سروده است؛ البته مثنوی و غزل، در میان آنها غلبه دارد. مفاهیم اخلاقی، تعلیم و تربیت، شعر مقاومت، شهادت و ایثار، انتظار موعود، آموزههای دینی و مدح و منقبت پیامبر و ائمه، ستایش شخصیتهای انقلابی و ادبی، نیز مضامین اشعار وی را شامل میشود.
در سال ۱۳۵۸ از وی برای همکاری با صدای جمهوری اسلامی ایران به عنوان نویسنده برنامههای رادیویی دعوت شد و سپس به عضویت شورای شعر و سرود صدا و سیما درآمد که استاد مهرداد اوستا، محمود شاهرخی، علی معلم دامغانی و مجتبی کاشانی از دیگر اعضای این شورا بودند. کاشانی در دوران همکاری خود با شورای شعر و سرود صدا و سیما، حدود ۴۰ قطعه شعر با موضوع انقلاب و دفاع مقدس سرود که همۀ این شعرها به صورت سرود اجرا شدهاند. یکی ازمعروفترین این سرودها، سرود «من ایرانیام، آرمانم شهادت» است که با آهنگسازی استاد محمدعلی کیانینژاد و آواز محمد گلریز اجرا شده است. همچنینن در آلبوم نینوا۲ به خوانندگی و آهنگسازی حسامالدین سراج نیز سرود «باغ آشنایی» با شعر ایشان به آواز خوانده شده است و شعر «نصر منالله» و مثنوی بلند «بهار در خون» نیز در آلبوم نینوا۱ ، توسط فرجالله سلحشور دکلمه شده است.
دانلود سرود «من ایرانیم» به خوانندگی محمد گلریز و آهنگسازی کیانینژاد
دانلود تصنیف «باغ آشنایی» به خوانندگی و آهنگسازی حسامالدین سراج
سپیده کاشانی را میتوان از اولین بانوان شاعر دانست که نخستین آثار ادبیات مقاومت پایداری و جهاد و شهادت را در شعر انقلاب به بار نشاندند. سپیده به عنوان یک زن مسلمان و انقلابی قدم به میدان نهاد و در فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و ادبی شرکت کرد و به تبیین و ترویج معارف اسلامی، ارزشها و اهداف انقلاب اسلامی پرداخت. این خواهرِ بزرگتر تمامی شهدا، {به قول خودش: «من شهدا را میشناسم، انگار جایی آنها را دیدهام، من خواهر بزرگتر همه شهدا هستم»} در عرصه عمل نیز این تعهد خود را به اثبات رساند و بارها در جبهه حق علیه باطل حضور یافت و ضمن تشویق فرزندان و برادران رزمندهاش، حماسۀ جاویدان آنان را سرمایه بیان خود کرد و نخستین آثار ادبیات مقاومت پایداری و جهاد و شهادت را در شعر انقلاب به بار نشاند.
خوب است در همین راستا، بخشی از نامه یکی از رزمندگان یعنی شهید سرتیپ «منفرد نیاکی» را با هم بخوانیم:
«هموطن عزیز، سپیده کاشانی:
ما شعر زیبای تو در رثای فرزند برومند امام را خواندهایم. در زیر سنگرها و چادرهای استتار شده برای حفاظت و دیده نشدن توسط دشمن بعثی عراق، ما شعر زیبای تو را با مفهوم عمیق آن، به زیبایی شط روان کرخه که در حد شمالی آن مستقریم، خواندهایم ... .(رزمندگان) شما رانمیشناسند. اما احساس ظریف شما را در قالب نیم بیت شعر بر دیواره خانه عمر خود، یعنی سنگرهایشان در دل زمین، در شیار زمینهای لم یزرع و شنزارهای اللّه اکبر، با ماژیک نوک پهن سرخ رنگ، پشت پاکت خشن سیمانی با خط نازیبا نوشتهاند: «خطی است سرخ تا ابدیت در سنگر وطن» (سپیده کاشانی)
همه وجودمان گوش است و چشم، تا حضورت را با دست نوشتهای به ارمغان سنگرها ببریم تا محفل عاشقان وطن پر شکوهمان باشد»
دوم: کتابهای سپیده کاشانی
جز کتاب «پروانههای شب»، که در سال ۱۳۵۲ به چاپ رسید، و اضافه بر چهل سرود ماندگار، کتابهای دیگری نیز از زندهیاد سپیده کاشانی منتشر شده است:
«هزار دامن گل سرخ«؛ که در سال ۱۳۷۳ توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده است، بیشتر در قالب مثنوی است و گزیده شعر جنگ است. سرودهای وی که اوایل انقلاب از صد و سیما پخش میشد در این مجموعه آمده است.
«سخن آشنا»؛ این کتاب هم سال ۷۳ توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده و دربرگیرنده غزل، قصیده، مثنوی، دوبیتی، رباعی،چهارپاره، قطعه، سرودها و شعر آزاد نیمایی اوست.
«حکایت آنان که بقا را در بلا دیدهاند» اثر منثور اوست که خاطرات و یادداشتهای سفر او به جنوب و دیدار با رزمندگان را حکایت میکند و در سال ۷۵ توسط حوزه هنری منتشر شده است.
«گزیدۀ آثار»؛ انتشارات نیستان.
کاشانی، یادداشتهایی از دو سفر به جنوب با نام «خرمشهر از اسارت تا رهایی» را نیز در کارنامه فعالیت فرهنگی خود به ثبت رسانده است.
«مجموعه آثار»؛ انتشارات انجمن قلم ایران، ۱۳۸۹
سوم: نمونه شعر سپیده کاشانی
غزل: پیمان
سرم را نیست سامان جز تو، ای سامان من بنشین
حریم جان مصفا کردهام، در جان من بنشین
ز اوج آسمان آرزوها سر بر آوردی
کنون ای مهر روشن در دل ایمان من بنشین
دو چشمم باز اما غیر تاریکی نمیبینم
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین
بیا کز نور روی تو چراغ دل بر افروزم
بیا تا بشنوی اندوه بیپایان من بنشین
دل هر ذره لبریز است از نور جهانگیرت
امید من بیا در باور پنهان من بنشین
به خوابم آمدی کز شوق رویت دیده نگشایم
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین
مرا عهد تو با جان بسته دارد رشته الفت
تو نیز ای دوست لختی بر سر پیمان من بنشین
مرا هرگز نشاید تا تو را در شعر بسرایم
طبیبا، غمگسارا، از پی درمان من بنشین
غزل: خداحافظ (در سوگ استاد شهریار)
هلا ای عندلیب گلشن عرفان خداحافظ
هلا ای شهریار قلۀ ایمان خداحافظ
سفر کردی چه تلخ ای آنکه شیرین است گفتارت
پریشان کردهای مجموع مشتاقان خداحافظ
چه پر معنا سرودی پیر ما «حافظ، خداحافظ»
نمودندت یقین کروبیان سامان خداحافظ
جرس ای کاش میزد مهر بر لب تا دمی دیگر
سرائی بیتی و شکر کنی افشان خداحافظ
سبک رفتی ز پیراهن برون ای طایر قدسی
رسید از بیستون گویا تو را فرمان خداحافظ
نه هر چشمی تواند خط سبز عشق را خواندن
تو ای آن راز کرده نقش بر دیوان خداحافظ
ز طوفان غمت پر ریخت گلهای وداع آنگه
که گلباران ره بر دیده شد دامان، خداحافظ
ز سوگت خلوتی با شعر حافظ داشتم، فرمود:
بگو ای خضر دانای سخندانان خداحافظ
بگو ای آنکه بنشستی کنار تربتم روزی
روان شد از پیات روحم روان، ای جان خداحافظ
غزالان غزل را خوش به بند آوردهای اینک
بمان ای حافظ تبریز جاویدان خداحافظ
نیمایی: پروانههای شب
پروانههای شب
در زیر داربست بلند
ستارهها
حرفی است بر کتیبه این قصر کاغذین
حرفی ز روزهای شتابنده
حرفی ز لحظههای نتابیده
کز تنگههای شبزده میآید
کز برج یادها …..
پروانههای شب
نیمی است از ادامۀ یک انسان
که نیم دیگرش
دنیای عابری است که تنها
بر دستهای خالی خود خیره مانده است
او در تمام راه
میگشت تا به شعله شعری
شایستۀ هزارۀ شیرین
بر بیستون یاد
آلالههای عشق برافروزد
اما کلام او
چون نقش یک گناه بر آیینۀ زمان
بیرنگ در
احاطه تحقیر میشکست
پروانههای شب
این حرف
این صداقت گسترده
ای کاش در بلندی اندیشههای تو
یک دم مجال پر زدنی یابد
دو رباعی:
بیا
امروز که آبستن فرداست، بیا
تا لحظهای از عمر به دنیاست، بیا
ترسم تو نیایی و نیاید فردا
این از رخ سرنوشت پیداست، بیا
هجران
با باد که میرفت فراسوی جهان
گفتم که چه دردیست ندارد درمان؟
خاکستر من ز دامن شعله گرفت
فریاد برآورد که: هجران، هجران