...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوی گفت : "آوای اذان پیچید..."
صدا آری صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید
صدا اما صدایی چون صدای غربت مولا ـ که راوی گفت
:طنین خطبه اش انگار در صفین و گوش نهروان پیچید -
نفس ها حبس شد در سینه خم شد شانه های زیر بار شرم
صدا تا در سکوت سربی وسنگین زنگ اشتران پیچید
: "واما بعد ..."
وبا انگشت سویی را نشان می داد و ـ راوی گفت
:که از آن سو چه بوی سیب سرخی در مشام کاروان پیچید!ـ
" الا سرهای در پستوی دکان های بیعاری به خود سرگرم!
که باری با شما سودای زر طوماری از سود و زیان پیچید
شمایان! با شمایم! "سایه مردان" شراب و شعر و شمشیر آی!
که نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان این و آن پیچید
بپرس آیا کجا بودید وقتی رود رود آب...
ـ راوی گفت: شنیدم ؟! یا که دیدم؟! ـ
...مثل دود آه من تا بیکران پیچید؟
کجا بودید وقتی شیهه خونین آن اسب غیور از دور
میان دشنه دشنام و تیر طعنه و زخم زبان پیچید؟"
خبر: آن دستهای روی خاک افتاده چونان پیچک سروی ست
که دور از آب دور ساقه تنهای دست باغبان پیچید
خبر :آری خبر ماییم در زنجیر و راه ـ این راه ناهموار ـ
که با هر پیچ وخم وادی به وادی پا به پای ساربان پیچید
*
"نمی جنبید برگ از برگ" ـ راوی گفت ـ
و "شب شط علیلی بود"
شبی که داغ با هر واژه دردی تازه شد در استخوان پیچید
**
" نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری..." همچنان از کی؟
که روی منبر نی صوت قرآن در سکوت روضه خوان پیچید
چه بود این؟ " این صدای گریه من بود"؟ "در من گریه می کرد ابر"؟
که بود این آی راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید ؟...