(به بزرگمردی که در دزفول ماند و مردم هم بخاطر او ماندند آیت الله قاضی) چشم و چراغ شهر دزفول حزینی پشت و پناه مردم این سرزمینی تا خاطر دریانشینان جمع باشد در قلب طوفان ها اقامت می گزینی در سنگرت در کوچه های خاکی شهر در خانه ات حتی حماسه آفرینی در پیکرت روح حبیب بن مظاهر در حلقه ی اصحاب عاشورا نگینی در عرصه ی پیکار، فریاد علمدار در کربلاها پاسخ هل من معینی دور است از تو روزها از پا نشستن شب ها ولی در عرش سجاده نشینی موسای دست تو درخشان است هر شب دست خدای مهربان در آستینی فرزند زهرایی که یار رهبرش بود یادآور عزم امیرالمومنینی دل برنمی گیرد کسی از این ولایت در شهر تا باقی است پیر نازنینی فاطمه معصومی:
شهر من باغی پر از آلاله های پرپرست نوبهارش چند سال است آخر شهریورست از توافق کردن رگبار بمب و سیل غم دامن سرخش مزار یاس های پرپرست رتبه اول گرفته در الفبای جنون در کلاس عاشقی از هم کلاسی ها سرست بارها او ضربه پشت ضربه خورد و جا نزد گرچه درد زخم روی زخم زجرآورترست واژه ها گریان شدند انگار محشر آمده آه که وصف شهید آباد آنجا محشرست راه عباس دلاور ..قصه دست قلم شهر من دزفول ..آری ..کربلایی دیگرست امیررضا یزدانی:
بلدالصواریخ برای دزفول: ای شهر- ابرشهر! - ای پیر دهر! آی!ای فراز فاخر! ای بیرق تو استوار و برقرار بر قلههای روشن تاریخ! های! روح حماسه بر تن تاریخ! ای تا ابد آباد! از خویش هر بار میپرسم که آخر بر سر اطلال تو تکلیف ما فخر است یا زاری؟ (پاسخ میآید از در و دیوار): فخر است... آری انگار در وصفت دوباره بعد از گذشت این همه سال باید ز (لفظ ناخوش موشک) یا از آن همه مردان بیسر گفت؛ آن سان که (قیصر) گفت... ای زخم خورده از شغادان؛ -نه... عذر میخواهم-: شغالان آن بندیان شهوت و غفلت که هر ساعت تو را در بند خود میخواستند آنان که بر دیوارههایت مینوشتند: (جئنی لنبقی) اینک کجایند؟ حالا به کوری نظرتنگان آزادی تو بیشتر از بیش آبادی تو بیشتر از پیش!
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز