این صفحه تا روز اربعین امام حسین با بهترین شعرهای اربعینی بهروز میشود...
شهرستان ادب: تازهترین مطلب پرونده ادبیات عاشورایی سایت شهرستان ادب اختصاص به شعر اربعین دارد. اگر دههی محرم تجلیگاه عزا و رثای حسینیست، اربعین حماسهای است که معرفت عاشورایی را در اوج پختگی آن متجلی میکند. فرهنگ عاشورایی در اربعین به وضوح نمایان است و ادبیات عاشورا در ایستگاه اربعین به مستی معرفتی میرسد که چهل روز مانند خون در جان عاشقان جوشیده است تا در جام حقیقتنمای شعر متجلی شود.
شعرهایی که در ادامه میخوانید، از بهترین سرودهها با موضوع اربعین امام حسین (ع) هستند که بعضا در شب شعر بزرگ اربعین در موسسه شهرستان ادب خواندهشدهاند.
(گفتنیست این مطلب نخستینبار در سال 1395 با 14شعر منتشر شده بود. در اربعین 1397 به چهل شعر رسید و امسال در اربعین 1398 شعرهای بیشتری به این مجموعه افزوده شده و میشود. گفتنیست این صفحه همچنان تا روز اربعین به روز میشود)
مریم کرباسی
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمی است در دل جامانده های کربوبلا
که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفته است، بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفته است، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید اینهمه دلدل کند که فرصت نیست
سعید سلیمانپور
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکستهبالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
منی که چلّهنشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را
نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکستهحالی را
دوباره چشمۀ جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟
بگو کجا برم این حسرت سؤالی را؟
ببار حضرت باران به شورهزار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی را
***
مطهره عباسیان:
از کوفه تا شمشیر عزراییلهایش
از کربلا تا شام با تفصیلهایش
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیلهایش
خود را به روی قبرهای خاکی انداخت
بانوی مکه با همان تجلیلهایش
حال عجیبی داشت وقتی بازمیگشت
بغض غریبی داشت در ترتیلهایش
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
کابوسهایی تلخ با تأویلهایش
اینجا پذیرفت آنچه را باور نمیکرد
دل کند حوا آخر از هابیلهایش
زن مانده بود و یک بیابان بیپناهی
زن مانده بود و داغ اسماعیلهایش
***
هادی خورشاهیان:
ملایک گریه میکردند با ما اربعینش را
خدا ششگوشه کرد از روز عاشورا زمینش را
رسیده جبرییل از آسمان در بعثت حضرت
تسلّی میدهد تا روز عاشورا اَمینش را
قسم داده به عاشورا خدا در شطّی از آیات
قسم خورده اگر در سورهها زیتون و تینش را
شهادت بود سهم حضرت ارباب و یارانش
زمین هم میکشید اطراف او دیوار چینش را
نوشته روی دجله با خطوط موج، ثارالله
و میساید فرات از شرم بر خاکش جبینش را
چه توفانی است، ابری با صدای رعد میگرید
کشیده روی صورت نازکای آستینش را
فرستاده خدا از آسمان توفان نوحش را
فرستاده خدا از آسمان حبلالمتینش را
فرستاده خدا ارباب و وحی نهی از منکر
نگهدارد برای عالمی، ارباب، دینش را
چه قوم نازنینی میروند از کربلا تا عرش
فرستاده خدا این بندگان دستچینش را
نه تنها عاشقان حضرتش، حتّی خدا امروز
فرستادهست تا کربوبلا روح الامینش را
***
فاطمه عارفنژاد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاک باز و امتحان پس داده میخواهد
مسافر را پیاده، داغدیده، صاحب دردی
ورای دردهای پیش پا افتاده میخواهد
دلی آرام و پر غوغا، سری شوریده و شیدا
دلی سرمست جان دادن، سری دلداده میخواهد
مسلمان و مسیحی را به حریت فراخوانده
جدا از دین و ایمان، آدمی آزاده میخواهد
ندارد هیچ آدابی و ترتیبی اگر عشق است
نه محرابی و نه تسبیح، نه سجاده میخواهد
هلا جامانده از این راه! آخر تو چه کم داری؟
مگر این جاده غیر از شوق فوق العاده میخواهد؟
حسین بن علی تنهاست ای یاران به پا خیزید
که اینک وارث او لشکری آماده میخواهد
کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را
بگو ساقی بیاید! میهمانش باده میخواهد
***
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه آن شور دلبخواه بیفتد
پیادهها همه پا در رکاب عشق تو باشند
و سایۀ عَلَمت بر سر سپاه بیفتد
بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم
نگاهتان که به هر خاک روسیاه بیفتد
کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو
چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟
عجیب نیست که در گیر و دار حنجر و خنجر
گذار این همه عاشق به قتلگاه بیفتد
زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا
دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
***
سید وحید سمنانی
باز شد پنجرهای سمت زمستان در باد
فصل سرما شد و پایان درختان در باد
گرد باد غزلی در نفسم میپیچد
باید از بال بگویم که چه آسان در باد...
آسمان بود و کبوتر، و قفس پشت قفس
پرچم تشنگی و خیمه هراسان در باد
دستی از شط عطش آینه برداشت، شکست!
تا بماند نفس روشن انسان در باد
آسمان هم نتوانست که جاری باشد
سرخ شد، شرم شد از کشته باران در باد
فصل پرواز ابابیل که تکرار نشد
نبض تاریخ رهاماند پشیمان در باد
دفتر قافله از داغ شکفتن پر شد
تا چهل بار ورق خورد، پریشان در باد
***
محمدحسین انصارینژاد:
کدام چلهنشین است اینچنین که منم
علم به دوش دراین ظهراربعین که منم
اویس،دست تکان میدهد براهل یمن
چهل عمود بیایید از یمین که منم
چهل عمود نرفتم که دست حرملهای
کمان به دست فرود آمد ازکمین که منم
ببین درآینهی شط شکوه ساقی را
خدا که دست برآرد ازآستین که منم
چهل عمود، شبی از فرات رد شدهام
به روی دست، ورقهای یاسمین که منم!
سکوت تشنهلبانیم ساقیا مددی
أَدِر، و ناوِلُني مثلَ ساتكين كه منم
امام خوانده تو را «نافذالبصیره» و بس
برآر دست ازآن چشمهی یقین که منم
علم به دوش، شهیدان کیستند به دشت؟
به لالهپوشترین قسمت زمین که منم
کجاست سورهی یاسین سربریده به طف
به نیزه میشنوم شرح یاء و سین که منم
میان معرکه «هل من معین» کیست به دشت؟
به نیزه، شعشعهی ماه بیمعین که منم
نشسته جلوهی ثاراللهی به پیرهنش
نشسته نقش هوالله برنگین که منم
خموش ردشدی ازخیمهگاه سوختهای
شکسته بشنو ازاین تار بیطنین که منم
کنار علقمه ساعت به وقت مرثیه است
در این قصیده ببین داغ بر جبین که منم
***
نغمه مستشارنظامی:
با زیارت زیر و رو کردی دل اندوهگین را
خود شفاعت میکنی دلدادگان را، زائرین را
مشت خاکی از مزارت میکشد بر چشم جابر
تا ببیند رازهای عالم عین الیقین را
میرود از هوش گویا ظهر عاشوراست آنجا
دیده شاید حال و روز خیمههای آتشین را
در هیاهوی سم اسبان و تنها زخم خورده
در عزایت دیده اشک حضرت روحالامین را
دیده سر را در میان دستهای شمر ملعون
دست بیانگشت را، انگشتران بینگین را
از فرات و بیوفاییها شکایت کرده بیشک
دیده در میدان چهار آیینۀ امالبنین را
دیده شاید خطبهخوانِ هفتخوانِ کربلا را
دیده شاید در میان کوفه زینالعابدین را
دیده شاید... میگشاید چشمهایش را صحابی
بر لبش آورد نام سید و سالار دین را
پاسخ جابر چرا از جانب مولا نیامد؟
آنطرفتر از تنت دید آن سر بالانشین را
با زیارتنامهای راز دلش را گفت جابر
با غمت آمیخت ذکر زائران اربعین را
***
سعید سلیمانپور
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکستهبالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
منی که چلّهنشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را
نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکستهحالی را
دوباره چشمۀ جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟1
بگو کجا برم این حسرت سوالی را؟
ببار حضرت باران به شورهزار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی را
***
استاد علی معلم دامغانی
کوری چشم مشرکان کوری چشم کافران
کوری چشم شبدلان کوری چشم منکران
(...)
زائرش، از ستاره بیش سوی خورشید، او روان
چشم مول عنود کور، کید غول حسود دور
تا بگیرد ولای او این جهان را کران کران
آید از روس و از فرنگ خویش و بیگانه رنگ رنگ
بهر طوف ضریح او کاروان پشت کاروان
نافه را عطر و بو نکاست یافه او را اگر نخواست
حرمت عالم یقین نشود ضایع از گمان
خسته در خاک شد یزید مور و مارش جگر گزید
لعنت حق بر او مزید اینچنین مزد آنچنان
خلق را مبتلا سرشت خاک را کربلا نوشت
تا حرم را تهی کند آسمان از حرامیان
ای معادت شده معاش قصه وارونه بود کاش
تا نبودی به عاقبت تشنه و گشنه و نوان
ای غم قوت و قوتت کسر دین و مروتت
نیست پندار شوکتت غیر اضغاث ناتوان
چند روزت به کام شد لیک نوبت تمام شد
از نظر کاروان گذشت نه تو ماندی نه دیگران
بار دوغ و دغل بماند جرم فعل و عمل بماند
در مثل بوته بر فروخت غلب در کوی زرگران
لطف ما معین بماند حرمت اربعین بماند
گر تو باور نمیکنی حالی این خط و این نشان
***
سید مهدی موسوی
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
ای دل، ای دل، ای دلِ شکستهام!
تکّهپارهام!
گریه کن کمی سبک شوی
دست واژههای قد خمیدۀ مرا بگیر
با خودت ببر کنار قتلگاه
پیش دختری یتیم
پیش خواهری که لب نهاده بر گلوی آیههای منتشر
نزد مادری که…
بگذریم!
ای دلِ شکسته در مسیر اربعین
این همه بهانه هست
چشم وا کن و ببین:
دستههای سینهزن
ذکرهای زیر لب
روضههای خانوادگی
آستانۀ تحمّلت اگر کم است
تکیه کن به اشک و آه
ایستادگی کن، ایستادگی!
***
شعر دیگری از آقای موسوی:
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کولهپشتی من و تو در سفر پر از بهانههای عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگیست
ریگهای نالهخیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان میآورند
اینچنین ادامهدادنی
خونبهای رفتن است!
زخمهای سادهای از این قبیل
وصلهی تن است!
پس ادامه میدهیم:
میرویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ میکنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخنما شود
ردّ پای سرخمان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشههای دیگران اگر کشیدنیست
نقشههای ما چشیدنیست
طبق نقشه پیش میرویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریههای شوقِ گاهگاه هست!ـ
میچشیم و میرویم...
ناگهان درنگ میکنیم
دشتهای این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمهجان، دوباره زنده میشوند:
ـ (واژههای شعر، سوی رودخانهای گسیل میشود/ بحر شعر نو طویل میشود) تشنگی امان نمیدهد/ مشکهای بغضکرده خالیاند/ جنگ نابرابر و حماسهای بزرگ.../ چند شیر و گلّهگلّه گرگ.../ تیغهای آخته/ خیمههای سوخته/ نیزههای خودفروخته/ کاروان خستهی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/ با هزار ندبه و پیام ـ
دشتهای این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاطخلوتِ خداست
ما رسیدهایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّهچلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطهچین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
***
سیدعلیرضا شفیعی
اینجا کشیده ایم به شوق تو صف همه
سوی تو عازمیم به شور و شعف همه
ما تشنه ایم تشنه ی صحرای طف همه
پای پیاده آمده ایم از نجف همه
تاریخ اگرچه فاصله انداخت بین ما
در راه عشق توست همه شور و شین ما
*
شد سهم ما امانت عشق تو از الست
یعنی که دین ما به تو از روز اول است
پاهای خسته ای که پر از زخم و تاول است
اجمالی از تلاطم شوقی مفصل است
ما زائران کوی تو هستیم از قدیم
با هر قدم به روی خطایی خطی زدیم
*
این کهکشان که چرخ زنان بر مدار توست
این قطره ها که مقصدشان جویبار توست
این سیل جمعیت که چنین رهسپار توست
از هر نژاد و رنگ و زبان بیقرار توست
هربیدلی شده ست مسافر به شوق تو
از شرق و غرب آمده زائر به شوق تو
*
ما از فرات غسل زیارت گرفته ایم
پیش تو در بهشت اقامت گرفته ایم
از چشم تو برات شفاعت گرفته ایم
از خون وضو برای شهادت گرفته ایم
عشق تو را نشان به زمین و زمان دهیم
آخر در این مسیر به پای تو جان دهیم
*
دارد همیشه شور تو جریان در این مسیر
ما بگذریم یکسره از جان در این مسیر
در یاد ماست پیر جماران در این مسیر
حس می شود حضور شهیدان در این مسیر
ما نایب الزیاره ی خیل شهیدها
نزد تو آمدیم امام امیدها
محمدجواد غفورزاده:
شکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
از شما میشنوم عطر گل یاسین را
خاکها! رنگ یقینی به گمانم بدهید
جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم
به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید
طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است
گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید
گر خبر دار شدید از گل داودی من
یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید
پارههای دلم افتاده در این دشت، به خاک
رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید
کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی
باز در سایهاش آرامش جانم بدهید
این رباب است که با لالهرخان میگوید:
ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید
من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم
خبر از حال و هوای دگرانم بدهید
سجدهها کردهام از بوسه بر این تربت پاک
طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید
دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید
اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود
***
مصطفی کارگر
به کربلا نرفتهها! حسین را صدا کنید
میان اشکهای خود خدا خدا خدا کنید
زیارت حریم عشق اگر نصیبتان نشد
به جای دیدن حرم دری به گریه وا کنید
نجف به سمت کربلا پیاده... اربعین... سحر...
عجب حکایتی شده نظر به جادهها کنید
قسم به شوق زائران به بهترین مسافران
در این مسیر با صفا به عشق اقتدا کنید
رفیقهای محترم! قدمزنان سوی حرم
برای دلشکستهها برای ما دعا کنید
مسافران کربلا! کمی به یاد دوستان
میان بینالحرمین اقامهی عزا کنید
همسفر فرشتهها به وقت دیدن غروب
ناله به شاه بیکفن میان بوریا کنید
***
سمانه رحیمی:
وقت سفر به جنّتُ الأعلى رسیده بود
مرغ دلش به کربوبلا پر کشیده بود
اینبار، او برای خودش بعد سالها
یک کوله با امید فراوان خریده بود
همپای کاروان ملائک که نورشان
بر دیدگانِ تشنۀ باران وزیده بود
میرفت تا هوای دلش را عوض کند
قلبی که عاشقانه، دل از جان بریده بود
در هر قدم به یاد حسین از نگاه او
هی دانهدانه اشک معطر چکیده بود
موکببهموکب از نفحات گلاب و عود
طعم زیارتِ حرمش را چشیده بود
با خود دوباره زمزمه میکرد و میگریست
هر روضهای که پای عمودی شنیده بود
باور نداشت همقدم صبح اربعین
دستش به آن ضریح مبارک رسیده بود
بوسید عکس سردرِ بابُالسلام را
جاماندهای که اینهمه را خواب دیده بود
***
سعید نسیمی
مُحرم شدم اى یار به احرام قدمها
مست است سراپاى من از جام قدمها
با «یاعلى» این سِیرِ منٓ إلحٓقِّ الى الحٓق
آغاز شد و عرش، سرانجام قدمها
جارى است فرات از دو لب زمزم چشمم
در زمزمهء خش خش آرام قدمها
جبریل پرآورده و میکال هم اسفند
گشتند ملائک همه خُدّام قدمها
از ارمنى و شیعه و سنى همه جمعند
وحدت شده گلواژهء احکام قدمها
بوسیده کرم دست کریمان عراقى
در کنگرهء عرشى إکرام قدمها
یاد آور فتح و ظفر زینب کبراست
این پرچم افراشته بر بام قدمها
خورشیدِ هدایت شود و چشمهء نور است
خاکى که بلند است ز هر گام قدمها
برخاک نشانَد همه حُکام ستم را
این خیزش بیدارى اسلام قدمها
«جاى من اگر شد به نیابت قدمى زن»
شد خواهش جاماندهء ناکام قدمها
***
سیده نرگس میرفیضی
سیل مردم،درون تلویزیون
پشت چشم شکسته ی خیسم
کاش دستان اشک آلودم
بگذارند روضه بنویسم
کاش می شد شبی روانه شدن،
لایق یک سلام ساده شدن،
من که عمری، سوار ماشین هام
غبطه خوردم به این "پیاده شدن"
از هلند و فرانسه و آلمان
تا یمن، مصر، سوریه، ایران
هر کجا بذر عشق می پاشی
پیچکی می دود به کل جهان!
هر کسی از تو راه می گیرد،
پیش تر، قید ِ خانه را زده است!
با دو تا پا و کوله ای از اشک،
با تمام ِ تمامش آمده است!
هر کسی صاحب دو تا اَبر است،
هر که با خود دو آسمان دارد،
هر کسی پشت قاب دوربین ها،
شعر خوبی برایمان دارد!
پیرمردی که سفت پوشیده
کفش های برهنگی اش را،
کودکی که هجوم ِ چشمِ پدر
شور کرده ست تشنگی اش را...
مادری که میان آدم ها
پسرش را سراغ می گیرد
به خیالش شهید، "می آید"
و به این راحتی نمی میرد!
دست ها را پر از دعا کرده،
ناله هایش شکسته دل ها را!
روضه ای تلخ در گلو دارد،
خوب دیده ست " اُمّ لیلا " را!
چشم هایش به لهجه ی عربی
چند ساعت گدای زائرها ست،
به امید یکی دو تا مهمان،
چشم در راه کل عابرها ست!
هر کسی از تو راه می گیرد:
خوش به حالش!سعادتش این است!
هر کسی هم که نوبتش نرسد:
مثل من ،پشت ِ چشمِ دوربین است!
کربلا را بزرگ می بینم
پشت این قاب کوچک ِ تنها
فکر کن واقعا چه می دیدم
اگر آنجا میان آدم ها. . .
***
محمد غفاری:
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است
که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رؤیایی است
ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است
ببین که قفل قفس را شکسته، میآیند
کبوتران حرم دستهدسته میآیند
چو موج از همهسو دلشکسته میآیند
غریب، از نفس افتاده، خسته میآیند
که باز بعد چهل شب، کنار او باشند
شبیه حضرت زینب کنار او باشند
تمام پشت سر جابر ابن عبدلله
چه عاشقانه قدم میزنند در این راه
از اشتیاق حرم راه میشود کوتاه
هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله
هنوز خون تو در باور زمان جاری است
قسم به نور، که این ابتدای بیداری است
دوباره حال من و شعر میشود مبهم
دلی که دست خودم نیست میشود کمکم
در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم
اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-
«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»
***
سیدحمیدرضا برقعی:
رکاب آهستهآهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بیمهری دریا، قسی القلب شد آتش
به جان دودمان رحمةللعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسیها نیست
که چشمش سوی خیمه، لحظههای واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته میگویم
زبانم لال النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را
اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد
نفهمیدند طه را... نفهمیند یاسین را
به چوب خیزران دندانهای از حرف سین افتاد
***
سیدعلی شکراللهی:
اهل مسجد شدهام جام پیاپی بفروشم
ایستگاه صلواتی بزنم می بفروشم
اهل مسجد شدهام گرمی مردادی خود را
به تن لاغر و سرمازدهی دی بفروشم
چشمدرچشم خدا یک دهن آواز بخوانم
به شبانان برانگیختهاش نی بفروشم
هان به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید
آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم
اربعین است خمم را سر بازار بیارم
اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم؟
بد به حال من اگر تشنگی کرب و بلا را
به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم
***
رضا یزدانی:
اینهمه آیینگی از انعکاسِ آهِ کیست؟
چشمهها در رودرودِ غصهی جانکاه کیست؟
جادههای پیشِپاافتاده بسیارند، لیک
ای دل راهی! حواست هست که این راه کیست؟
بندگی یعنی عطش، تنها شدن،بیسر شدن
او که شد دل بندهاش، خود بندهی درگاهِ کیست؟
انتقامی سرخ بعد از انتظار سبز ماست
لالههای این چمن در حسرت خونخواه کیست؟
هر کران پژواکی از «هیهات من الذله» است
این که آتش زد به عالم جملهی کوتاه کیست؟
آی زهد خشک! باید اربعینی طی کنی
تا بفهمی مستی ما از شراب آه کیست
***
لیلا حسیننیا:
کفشهای من!
کفشهای خاکیام!
دعا کنید
سال بعد خاک کربلا نصیبتان شود
دعا کنید
جادهای که خیل کفشهای عاشقان
میهمان وسعتش شدند
سهم ما بهگِلنشستگان شود
کفشهای من دعا کنید
***
مهدی جهاندار:
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
اینکه میکِشد مرا بهسوی تو چه جذبه ای است؟
حال و روز عاشقان چگونه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه میزنم که موسم ستارهچینی است
کاش تاولی به پای زائر تو می شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشکهای الغدیری امینی است
کربلا چه قرنها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است
عشقعشقعشقعشقعشقعشقعشقعشق
این صدای پای زائران اربعینی است
***
شعر دوم آقای جهاندار:
چهل سلام و چهل صبح، این ترانۀ کیست؟
چهل مقام و چهل منزل آستانۀ کیست؟
چهل نَهار و چهل لَیل، دام و دانۀ کیست؟
چهل سوار و چهل اسب این فسانۀ کیست؟
چهل حدیث و چهل قصه عاشقانۀ کیست؟
بهانه گیر نبود این دل، این بهانۀ توست
به هر طرف که نظر می کنم نشانۀ توست
"رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست"
نگاه می کنم از دور، خانه خانۀ کیست؟
پیاله نوشِ وَلی از ولا نپرهیزد
که مست از می قالوا بلی نپرهیزد
فدایی نجف از کربلا نپرهیزد
"کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد"
دوباره قصۀ شمشیر و تازیانۀ کیست؟
و آسمان که چهل روز خون گریسته بود
و آن زمین که چهل شب جنون گریسته بود
و مشک تشنه تو را سرنگون گریسته بود
و کودکی که ندیدند چون گریسته بود
پس از تو بار امانت به روی شانۀ کیست؟
زمانی از گلوی چاه می رسد بر گوش
زمانی از نفس راه می رسد بر گوش
نوید نصرُ من الله می رسد بر گوش
صدای کیست که گهگاه می رسد بر گوش
اگر زمانۀ او نیست پس زمانۀ کیست؟
حسین غرقه به خون خدا، غسیل الله
حسین کشتی راه خدا، سبیل الله
حسین کشتۀ ذات خدا، قتیل الله
حسین جاه و جلال خدا، جلیل الله
که آن یگانه دو تا نیست، آن یگانه یکی است
***
زهرا سپهکار
به اربعین همه خونگریه های دشت و کویرم
کجاست قلب صبوری که گم شده ست مسیرم
چو قطره ای که به دریا چو گرد در شب صحرا
بعید نیست اگر در میان راه بمیرم
پیاده آمده ام کربلا که با تو بگویم
فدای قافله ی اشک کودکان اسیرم
چه سفره ها که بینداخت قدر دار و ندارش
به راه، پیرزنی که نگفت هیچ فقیرم
به شوق کفش مرا واکس زد که فرق ندارد
چه از ضریح و چه از زائرش غبار بگیرم
دعایی ام که ندیده به عمر رنگ اجابت
نمانده غیر رسیدن به زیر قُبّه گزیرم
***
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
این رود عظیم اربعین تا دریا
با پرچم یا حسین در دست رسید
***
او سفره نداشت میزبانم باشد
میخواست شریک داستانم باشد
میآمد او سایه به سایه با من
در طول مسیر سایهبانم باشد
***
از زائر سینهخیز پوشیده کفن
تا زائر پیری که رها کرده وطن
تا بوسه به پای زائرانش بزنم
«ای کاش زمین کربلا بودم من»
***
زهرا بشری موحد:
دلم سربههوا باشد چه بهتر!
سرم گرم شما باشد چه بهتر!
عزادارم ولی شادم از این غم
غمی که دلگشا باشد چه بهتر!
به عشقت هرکجا باشد میآییم
اگر هیئت بهپا باشد چه بهتر!
چه ذکری بهتر از نام حسین است
چه بهتر که رسا باشد چه بهتر!
سری که خالی از سودای یار است
اگر از تن جدا باشد چه بهتر!
«غم عشقت بیابون پرورم کرد»
نجف تا کربلا باشد چه بهتر!
***
میدرخشی تو در متن دینها
شک ندارند در آن یقینها
هر چه فصل است با تو بهار است
ای ربیع الأنام زمینها
سیب میآوری از بهشتت
میگذاریم در هفتسینها
گفتهاند آسمان مَرکب توست
شاید از ابر باشند زینها
میکِشی دست بر روی عالم
میشود پاک، چین از جبینها
تیغ بر نیششان، نوششان باد!
مارهایی که در آستین ها...
لقمه میگیری از سفرههای
نان و اندوه زاغهنشینها
مهربانی و در موسم تو
رسم، رحم است بر خوشهچینها
عصر خوبیست عصر ظهورت
آرزو میکنم بعد از اینها-
تا دم آخرم با تو باشم
از «قلیل من الآخرین»ها
آرزو میکنم پابهپایت
کربلایی شوم اربعینها
***
ابراهیم اکبری دیزگاه
چهل گنجشک را بدرقه کردیم
سر صبح
چند تکه ابر سیاه هم
از بالای سر ما گذشتند و رفتند
فقط من و چند افغانی پیر
پشت مرز ماندیم و
گریستیم روز اربعین
غلامرضا سازگار:
دل به عشق یوسف زهرا نهاده میرویم
از نجف تا کربلا پای پیاده میرویم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
مرغ روحم پر زند در قتلگاه و علقمه
تا گذارم چهره بر خاک عزیز فاطمه
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
یابن زهرا سربه کف در سرزمینت آمدم
تا شوم زوار روز اربعینت آمدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
زائر قبر شریف یوسف زهرا شدم
همسفر با کاروان زینب کبری شدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
کربلا یا کربلا یاکربلا یاکربلا
زینب خونین جگر برگشته از شام بلا
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
ای خدا پروانۀ قبر علی اکبر شدم
زائر هفتاد و دو آلالۀ پرپر شدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
***
مصطفی محدثی خراسانی:
رفتند یاران و به کوی جان رسیدند
تا محضر خورشیدی باران رسیدند
وادی به وادی با ستونها، با علمها
شور نجف تا کربلا، شوق حرمها
رفتند با نام حسین و مهر حیدر
تا اربعین عشق و عاشورای دیگر
با یاد زینب(س) درد را بیدار کردند
موکب به موکب عشق را دیدار کردند
رفتند تا اندوه زینب(س) را بفهمند
اسطورهی نستوه زینب(س) را بفهمند
رفتند تا سرداری سر را ببینند
رفتند عاشورای دیگر را ببینند
رفتند تا بین حرمها ره بپویند
عطری، نشانی از گل نرگس بجویند
با حسرت آن جاده تنها ماندم اینجا
رفتند و من از کاروان جا ماندم اینجا
هرچند مشتی سوز و اشک و آه شد دل
شادم که با آن کاروان همراه شد دل
***
سید محمدمهدی شفیعی:
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلق الله میآیند
صف جن و ملک با زائرانت همقدم هستند
به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه میآیند
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه میآیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پابهپا، همراه میآیند
گروهی غرق توصیفند و مست مدح چشمانت
گروهی روضهخوان، با سیل اشک و آه میآیند
به شهرت میرسند و حال و روز شهر بارانی است
پر از بغضند و نم نم تا دم درگاه میآیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه میآیند
قیامت کردهای، انگار تصویری است از محشر
که دوشادوش هم نزدت گدا و شاه میآیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند
به لطف گوشه چشمت آخرش کوتاه میآیند
***
سعید مبشر
فارغ تر از نسیم مهیای جاده ایم
عشق است میزبان که چنین صاف و ساده ایم
از چند ملتیم ولی زیر پرچمت
احساس می کنیم که یک خانواده ایم
تا کربلا نماز حضور است موج موج
وصلیم هر کجای مسیر ایستاده ایم
بی ذکر یاحسین که اصل گشایش است
مثل لبان دوخته بی استفاده ایم
باران به خاک تشنه نظر بیشتر کند
دلخوش به دست خالی و پای پیاده ایم
صدها دعا ضمیمه ی هر کوله پشتی است
بر دوش خویش بار امانت نهاده ایم
***
محمود ژولیده :
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
عاقبت باید حسینی رفت از دارِ جهان
ورنه در بستر به سَر عمرِ گران خواهد رسید
دست و پنجه نرم کردن با شهادت ساده نیست
هرکسی کربوبلایی شد، به آن خواهد رسید
نوکرِ ارباب، پیوسته دلش باشد جوان
پیر هم گردد به آقایش جوان خواهد رسید
غم مخور پای پیاده، کربلا روزی نشد
عاقبت یک روز ، جا مانده دَوان خواهد رسید
دستِ بی مهری نباید داد با ارباب، چون
دستِ پر مِهرش به دست دوستان خواهد رسید
آزمایشهای تو در تو ، به دل صیقل دهد
وانگهی روزی جواب امتحان خواهد رسید
اشک عاشق ، تازه روز اربعین گل میکند
آشنا باشیم زنگ کاروان خواهد رسید
ناله زینب کند کاری که بر «هل من معین»
پاسخ لبیک از کلِّ جهان خواهد رسید
گر بماند نزد حق یک روز از عمر جهان
طالب خون خدا، صاحب زمان خواهد رسید
***
محمدجواد آسمان:
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
چه خوش آن که موسم اربعین، برسد به موکب واپسین
به زیارت شه ملک دین، تو رسیدهای که رسیدهای
چه خبر ز خیل پیادهها، ز دعای هر شب جادهها
که خدا کند شب عمر ما، برسد به وصل سپیدهای
به دعای «کنت معک» خوشی؟ دل من اگر به محک خوشی
نروی اگر سوی نینوا، ز سبوی حق نچشیدهای
دو قدم به تاول پا برو، دو قدم به قد دوتا برو
که از آن به سجده تو سربلند و سبک پری، که خمیدهای
همه خواهشم بود از خدا، که شوم شهید ره ولا
ولی آه از این دل مبتلا، دل از قفس نرهیدهای
به لبان تشنهی سیدالشهدا قسم، که نمیرسم
به چنان مقام رفیعی و به چنین صفات حمیدهای
پرش بلند هما کجا و دل شکستهی ما کجا
به همین خوشم که ادا کنم غزلی به مدح قصیدهای
***
هادی جانفدا:
گریه کردن برای امشب یا، گریه کردن برای فرداها
هرچه دیدیم گریه بود، گذشت، مثل یک خواب، روز عاشورا
میکشندم کجا، نمیدانم، بیتو با مرگ، با تو یا تنها
تو بگو اشک هرچه که باشد، دشت را میکند کفن آیا؟
تو فراموش میشوی؟ هرگز! مثل یک جای زخم بر تن ما
ماندهای یادگار روزی که، گریه میکرد قاسمان خدا
چوب محمل شکستنیتر بود، یا سر من؟ فدای چشم شما
میروم با غروب، وعدهی ما، اربعین وقت ظهر کربوبلا
***
محمدمهدی خانمحمدی:
و اربعین پس از این ابتدای عاشوراست
نگاه کن که خروج امام بعد مناست
نگاه کن که چگونه به صحنه میآییم
اگرچه باز به پای برهنه میآییم
برهنهپایی ما انقلاب سادۀ ماست
که زخم همسفر پابهپای جادۀ ماست
مسافرانِ سحرخیزِ جادهایم هنوز
به رغم حادثهها ایستادهایم هنوز
بگو به شیخ کمی بیشتر نظاره کند
بگو که خیر ندارد که استخاره کند
بگو که خواب نماند، بگو شتاب کند
بگو که وقت ندارد که انتخاب کند
چه سود از اینکه ملقب به بوسعید شود
و با حسین نباشد که بایزید شود
چه سود از اینکه برای دو کیسه، جان بدهد
هزار مرتبه ایمان برای نان بدهد
به هر طریق، بزرگ طریقتی باشد
مجازِ روشنِ هر بیحقیقتی باشد
بگو به شیخ دو خط هم بیاورد برهان
که خستهایم از این فقههای استحسان
چقدر دیدن و فهمیدن و دوباره سکوت
صدا شوید دمی، زندههای در تابوت!
صدا شوید و بغرید تا به کی لالی؟!
چقدر صورتک خندههای پوشالی
سلاح گریه ندارید پس خراب شود
کمی کمیل بخوانید تا که آب شوید
«بگو به شیخ که از کفر تا به دین فرق است»
میان راه تو با راه اربعین فرق است
پیاده رفتن ما مظهر رجزخوانی است
ولی همیشه رجز خواندن تو پنهانی است
میان قول و عملها بهانه میبینیم
و دستخط تو را کوفیانه میبینیم
دم از مصالحه در مجلس یزید زدی
برای وعدۀ گندم، دم از امید زدی
بس است توبه کنید آنچنان که حر باشید
برای پاک شدن متصل به کر باشید
به پا شوید هنوز آفتاب پا نشده
نماز صبح بخوانید تا قضا نشده
به پا شوید که از دستتان زمان رفته
اگر که دیر بجنبید کاروان رفته
و اربعین پس از این ابتدای عاشوراست
نگاه کن که خروج امام بعد مناست
نگاه کن که چگونه به صحنه میآییم
اگرچه باز به پای برهنه میآییم
دوباره در سر ما شور عشق افتاده
حبیبهای غریبیم در دل جاده
بدون واهمه افتادهایم در این راه
هر آنکه همسفر کربلاست بسم الله
***
محمدمهدی عبداللهی:
عاشق اگر به شوق تو پرواز مىکند
احساس خویش را به تو ابراز مىکند
مُهرِ «زیارت» است کلیدى که عاقبت،
درهاى بسته را به دلم باز مىکند
یک «اربعین» گذشت ولى بى قرارتر
این دل، سفر به نام تو آغاز مىکند
با یاد تو که همسفر جاده مىشوم
«لبیک یا حسین»، چه اعجاز مى کند؟!
وقتى که اشک، همقدم ناله مىچکد
بُعد مسیر را به تو ایجاز مىکند
جاى «مدافعان حرم» ،سینه مىزنم
هر "موکبى" که بغض مرا، ساز مىکند
«اى پیاده» آمدنم ،«مشقِ نوکریست»
تا این غزل به سوى تو پرواز مىکند
▫️
هر زائرى به «کرب و بلا»، پا گذاشتهست
گویی کنار «عرش خدا» ناز مىکند
***
شعر دیگری از آقای عبدالهی:
گفتم مگر بهانه غم آشکار شد
عطر حرم وزید و دلم بى قرار شد
جان بر لب آمدم به تمناى هر قدم
بغضم نهفته در دل شب هاى تار شد
میقات عاشقان ،حرم شاه لافتاست
با یاعلى! قدم به قدم، استوار شد
از کوفه عازم سفر کربلا شدم
رنگ تمام فاصلههایم غبار شد
اندوه بیکران تو را در میان دشت
آغوش گرم خاطرهها، اعتبار شد
از بوى سیب، عطر تو مىآید اى عزیز!
پاییز سرد جاده، برایم بهار شد
با هر قدم کنار قدمهاى خواهرت
اشکم چکید و دفتر غم لالهزار شد
موکب به موکب از غم هجران سرودهام
شاعر در انتظار تو، چشم انتظار شد
***
فاطمه نانیزاد:
پاییز من! بگذار تا آبان بماند
این برگهای آخر گلدان بماند
بار سفر بسته پرستو بگذار
یک روز دگر مهمان بماند
از یار من پای درختان رد پایی است
بگذار زیر برگها، پنهان بماند
این نامههای رنگرنگ عاشقانه
حیف است دست باد سرگردان بماند
از کوچهباغ آرزوهامان گذر کن
نقشی بزن تا آسمان حیران بماند
چون برگ میریزد گناهان مسافر
پای پیاده، اربعین، باران... بماند
***
علی پور زمان :
قلبم قلمرو همۀ عاشقانههاست
من، اربعین، حرم، سفر بیکرانههاست
لبهای خادمان تو گرم «تفضَّل» است
«شُکراً» جواب زائر تو بر نشانههاست
خانه به خانه، شور شما، طعم عاشقی
مسجد چراغ دارد و نوری به خانههاست
دل میزند به وسعت دریا و میرود
آن زائری که در دل تنگش بهانههاست
دیدیم طفل در بغل و کودک و جوان
فصلی پر از شکفتن شوق جوانههاست
با یاد شاعران به لبم آمده غزل
با یاد دوستان نفسم از ترانههاست
اینجا ستون به آخر خط میرسد ولی...
اینجا جنون جاری آن جاودانههاست
***
میثم داودی:
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شستوشو شده و پاک بیشمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده میشود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینهزنان گرم قلقل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پروخالی که میشود
هر بار گفتهام نکند چای آخر است
***
غزلی مشترک از احسان معبودی، مهدی حنیفه و امیر سلیمانی:
فقط باید نشست رو به سوی قبله زانو زد
تمام جاده را با پلکهای خیس، جارو زد
نباید جز کریمان از کسی چیزی طلب کرد و
نباید جز حسین بن علی بر هرکسی رو زد
به لبیکی که میگوییم میارزد، که اینگونه
برای یک زیارت اینهمه این سو و آن سو زد
نهنتها حرف من یا حرف تو، این رسم نوکرهاست!
نباید با زهیر و جون و عابث ذرهای مو زد
چه آقایی؟ که خاک زیر پای زائرانش را
شبیه مهر تربت میشود بر طاق ابرو زد
فقط باید به پایش اربا اربا شد، فقط دل را
گره بر زخمهای بیشمار اکبر او زد
_
نسیم بارگاهت سنگ را هم میکُند عاشق
غبار خاک پای زائرت طعنه به دارو زد
مرا هم راه دادی کربلا این وادی حیرت
که از شوق حرم باید فقط هو هو و یاهو زد
***
محمدشمس:
مثه جاده با حس خوب سفر
دارم عاشقیو قدم میزنم
عجب حس و حالى عجب شوریه
عجب خاطراتى رقم می زنم
جنون من از لطف چشم توئه
خودت خواستى بیقرارت بشم
تو این سیل آشفته آروم شدم
پریشونیه رمز آرامشم
تو آغوش باده نسیم بهشت
پر از آسمونه هواى زمین
شبیه یه رؤیاس حال و هوام
دوباره شدم زائر اربعین
مسیر عموداى نورانیه
ستون تا ستونه امید فرج
با یه کوله غرق گناه اومدم
به منزل رسیدم با یه بار کج
سلامٌ على ساکن کربلا
سلام اى سر زخمى تشنهکام
حالا روبروى ضریحت حسین
نشستم بگیرم جواب سلام
توى اوج رویاى شیرین من
تو قاب چشام صحن ارباب بود
پریدم دیدم کربلا نیستم
چقد حیف این منظره خواب بود
دل شب توى خلوت بیکسى
با اشکام فقط زار زدم عشقتو
اگه که نشد کربلایى بشم
توى روضهها جار زدم عشقتو
تب ناامیدىِ پرحسرتى
توى بارون چشم مأیوسمه
که بغض نفسهاى جاموندهها
مثه سردىِ آه افسوسمه
درسته واسه بیکسى دلم
هواى حرم سرپناهه حسین
درسته نخواستى بیام کربلا
آقا باشه هرطور صلاحه حسین
اگه که شکسته دلم راضیم
دلم روشنه که منو میخرى
خوشم دیر یا زود آقاى من
منو یه سفر کربلا میبرى
به حق سهساله به حق رباب
به آلالههاى شهید حسین
ایشالا که سال دیگه اربعین
میام کربلا به امید حسین
سید مهران موسوی
چه کرده ای که جهانی به تو یقین دارد؟
برای دیدنِ تو، شوقِ اینچنین دارد
تو کیستی که به یادت پس از هزاران سال
جهان، قیامتی از جنس اربعین دارد؟
علیاکبر لطیفیان
بدون چون و بدون چرا نمی ماندند
شبیه رود ، شبیه صبا ، نمی ماندند
چه کربلاست که عالم به هوش می آید
پس از شنیدن چاووش ها نمی ماندند
به التماس ، به خواهش ، به هر چه که می شد
خلاصه قافله می رفت ، جا نمی ماندند
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
از اشتیاق حرم روى پا نمی ماندند
فروختند النگوى نوعروسان را
قدیم معطل این چیزها نمی ماندند
شب زیارتى اربعین ، دهاتى ها
به احترام تو در روستا نمی ماندند
.
فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى
بدین طریق بفهمى چرا نمی ماندند
خدا نبود اگر این ” حسین ، حسین ” نبود
و بندگان خدا ، با خدا نمی ماندند
***
رضا قربانی
اربعین عشاق جان را نزد جانان می برند
سر برای پیشکش دربار سلطان می برند
هم سواره هم پیاده دل به جاده می زنند
آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران می برند
مثل موسای کلیم الله تا وادیِ طور
پابرهنه می روند و سودِ چندان می برند
مرحبا به شیعیان و مردم اهل عراق
که همیشه در قمار عشق آسان می برند
اربعین به خانه هاشان در طریق کربلا
با زبانِ التماس و زور ” مهمان ” می برند
در تمام سال با نان جویی سر می کنند
خدمت زائر ولیکن مرغ بریان می برند
تربت و آب و غذای حضرتی که جای خود
خاک پای زائران را بهر درمان می برند
آب تاول های پای زائران هم برکت است
باغبان هاشان برای باغ هاشان می برند
پیر زن هایی که بی سرمایه و بی موکبند
بار زائر را به روی دوش با جان می برند
وای بر حال کسانی که برای زائران
کیسه می دوزند و از این ناحیه نان می برند
شمع می گِرید ولی خاکستر پروانه را
به غنیمت بادها شام غریبان می برند
یوسف پاره کفن ای یوسف پاره بدن
خواهرت را کوچه و بازار و زندان می برند
***
مهدی رحیمی
آنگونه که حاجی ست در احرام پیاده
من هم شده ام سوی تو اعزام پیاده
طوفانم و می آیم و در حلقه ی عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هرکس طرفت آمده یک گام پیاده
ای خاص ترین عام،می آیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده
ای کاش بگویند که در راه حرم مرد
یک شاعر ایرانی ناکام،پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که بیایند
بر تسلیتش لشکر خدام پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پیاده
امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
یک روز ز ناقه شده آرام پیاده
زانوی قدح بوده و بازوی پیاله
هرجا که شرابی شده از جام پیاده
از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پیاده
شامی که در آن از پس هفده سر بر نی
خورشید شده بر سر هر بام پیاده
ناموس خدا زینب کبری به زمین خورد
تا بین خلایق شود اسلام پیاده
***
حسن صنوبری
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
تشنه در کربوبلا و کشته در صحرا نباشی
مو پریشان و پیاده، تشنه میآیم به جاده
اربعین یعنی نباشم من اگر مولا نباشی
کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت
تا چنین تنها میان خیل دشمنها نباشی
کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه...
تا که بیسر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی
کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش
اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی
*
ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من
اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی
کاروان منزل به منزل، میرود بنگر به محمل
آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی
جوهری از خون و از غم ای دل من کن فراهم
تا که صبح رستخیزان، باز بیامضا نباشی
اربعین یعنی بفهمیکربلای آخرین را
موسم لبیکگویی در صف دنیا نباشی
اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل
تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی
*
آخرین فرمانروای جادههای رفته در مه!
گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی
ای سوارِ بیقرارِ آخرین جنگِ هزاره!
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
***
یوسف رحیمی:
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، میبرد
دلهای عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده میبرد
فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده میبرد
این جاده دیده قافلۀ اشک و آه را
بر روی نیزهها سر خورشید و ماه را
دیدهست در تلاطم طوفان بیکسی
یک کاروان بنفشۀ بیسرپناه را
آن شب که ماند یاس سهساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را
در آخرین وداع غریبانۀ حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را...
در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلالهها، خزان
اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کربوبلا باز کاروان
با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافلۀ تو به آسمان
حالا رسیدهایم... سحرگاه جمعه است
«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»
***
ابراهیم قبله آرباطان :
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
تا بارگاه قبلهٔ حاجات میرویم
قسمت اگر شود به ملاقات میرویم
میقات ما حسین، ملاقات ما حسین
زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو
ما حلقه بستهایم به دور نگین تو
ما را کشانده است کجاها طنین تو
افتادهایم در گذر اربعین تو
ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین
ما چون کبوتران حرم پر شکستهایم
از آشیان گذشته و از خود گسستهایم
چون صیدهای زخمی در خون نشستهایم
یعنی که دل به لذت دیدار بستهایم
مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین
ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود
راز به خون تپیدن خون خدا چه بود
آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود
دادی بها به خون خودت، خونبها چه بود
ای خون پاک تو، همهدم خونبها حسین
با بادها بگو که هوایم هوای توست
با نایها بگو که نوایم نوای توست
بغضی که در تلاوت در خون رهای توست
سودای آتشیست که بر خیمههای توست
ای تا ابد، نوای من بینوا حسین
گلزخمها شکفته شده روی پیکرت
چون کعبه فوجِ تیغ گرفتهست در برت
بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت»
بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت
بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»
***
محمدحسین ملکیان:
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
***
ناصر حامدی:
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چه سرمست و شورآفرین میرود
سپاهی به دیدار فرماندهاش
هوایی شدم، مقصدم کربلاست
کجا از همین سرزمین بهتر است؟
برای رسیدن به آغوش تو
هوای خوش اربعین بهتر است
چه باکیست از پای تاول زده
به عشق تو طی میشود این مسیر
نماندهست چیزی به کربوبلا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
غریبم به آغوش تو دلخوشم
اسیرم به عشقت شدم مبتلا
در این روزها آرزویم شده
فقط کربلا کربلا کربلا
مرا مادرم از همان کودکی
به شیرینی نام تو شیر داد
پدر با خودش برد هیأت مرا
به من مهر و سربند و زنجیر داد
دلم خوش به داروی دیدار توست
حبیبم حسین و طبیبم حسین
غریبانه در کربلا خفتهای
نگاهی به من کن، غریبم حسین
قدم میگذاری به صحن بهشت
به یاد شهیدان والامقام
بگو با دلی عاشق و بیقرار
به لبهای عطشان مولا سلام
***
زهرا داوری
شعر کودک و نوجوان:
هفتاد و دو مسافر لبتشنه
هفتاد و دو کبوتر خونینبال
نوزاد و نوجوان و جوان و پیر
در خاک و خون تپیده ولی خوشحال
یک روز کوه ظلم و ستم خم شد
در پیشگاه عزت و مردیشان
یک علقمه، قصیدۀ خون خواندند
با خنجر بریده، لب عطشان
یک اربعین حماسه و زیبایی
خورده به تار و پول زمان پیوند
هر قطره خونشان که چکید آن روز
خونبرگهای دفتر تاریخند
***
مهدی وحیدی صدر:
(شعر کودک و نوجوان)
اربعین شد اربعین
اربعین یعنی چهل
پرچمی دارم به دست
غصه ای دارم به دل
اربعین شد اربعین
عطر عاشورا رسید
چون چهل روزی گذشت
از شهادت از شهید
اربعین یادی کنیم
از حسین (ع) و خواهرش (ع)
از عطش از تشنگی
از علی اصغرش
چون شقایق ،داغ ما
باقی و پنهانی است
در محرم چشم من
ابری و بارانی است
***
منیره هاشمی
(شعر کودک و نوجوان)
کاروان آفتاب
در میان راه بود
این چهل شبانه روز
اشک بود و آه بود
بچه های بی پناه
خار و سنگ و رد زخم
در جواب آب آب !
تشنگی و زور و اخم
اشک کاروان چکید
قطره قطره بر زمین
خاطرات زنده شد
باز روز اربعین
***
سعید حدادیان:
رمز و رازی است در حقیقت عشق
که فقط اهل درد میدانند
همه عالم اگر شود دشمن
باز مرد نبرد میمانند
پَرپرستان لالهها در دشت
نوحۀ عاشقانه سر دادند
در سکوت هراسپرور ظلم
زخمهای شهید فریادند
بار دیگر لهوف میخواند
آه سوزان دشت غاضریه
پر شد از عطر کربلای حسین
مقتل شیعیان نیجریه
بانگ آزادی به لب دارد
شیخ این طایفه شبیه بلال
مرگ بر دشمنان آزادی
مرگ بر دشمنان استقلال
در جوانی که دل به دریا زد
غرق در باور خمینی شد
پیر دیر دیار درد امروز
بیشتر از همه حسینی شد
مثل یک آبشار میآید
از لبش روز و شب صدای علی
یا رب ای کاش بارها میشد
چار فرزند من فدای علی
زنده شد باز از دم گرمش
قصۀ دار و میثم تمار
ماجرای مروت مقداد
داستان بصیرت عمار
میرسد کشتی رهاییبخش
دل دریادلان یقین دارد
چه نشانی زلالتر ز فرات
که زمین شور اربعین دارد
برگریزان شیعه میخواند
رعد و برق بهار نزدیک است
به ولای علی قسم آنک
چرخش ذوالفقار نزدیک است
***
فرامرز فرهادی:
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
این چه غوغاییست بر روی زمین
بر هم اندازد ترازوی زمین
شرح خون آسمانی می کند
آفتاب سرخ روز اربعین
گرچه از پا شاه دین افتاده است
از تلاطم موج کین افتاده است
بر دل غمگین و اشکآلود من
شور و حال اربعین افتاده است
راه دور عشق کوته میشود
کفر هم دلدادۀ ره میشود
بر سر خونین خوان اربعین
هر گدازادی مرفه میشود
آه و درد و اشکهای اربعین
آتش افتاده به جانها اینچنین
ساکنان آسمانها گشتهاند
دانشآموزان اردوی زمین
آسمان و خاک مجنون حسین
مردم آزاد مدیون حسین
هر کتابی رنگ میبازد ولی
تا ابد زیباست قانون حسین
داغ زینب اشک ما را تازه کرد
اشک ما هم کربلا را تازه کرد
در میان قلبهامان لاجرم
رد پاهای خدا را تازه کرد
ما حسینی بندگی خواهیم کرد
مثل او پایندگی خواهیم کرد
اشکهامان گرچه احساسی شود
با مرامش زندگی خواهیم کرد
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چه سرمست و شورآفرین میرود
سپاهی به دیدار فرماندهاش
هوایی شدم، مقصدم کربلاست
کجا از همین سرزمین بهتر است؟
برای رسیدن به آغوش تو
هوای خوش اربعین بهتر است
چه باکیست از پای تاول زده
به عشق تو طی میشود این مسیر
نماندهست چیزی به کربوبلا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
غریبم به آغوش تو دلخوشم
اسیرم به عشقت شدم مبتلا
در این روزها آرزویم شده
فقط کربلا کربلا کربلا
مرا مادرم از همان کودکی
به شیرینی نام تو شیر داد
پدر با خودش برد هیأت مرا
به من مهر و سربند و زنجیر داد
دلم خوش به داروی دیدار توست
حبیبم حسین و طبیبم حسین
غریبانه در کربلا خفتهای
نگاهی به من کن، غریبم حسین
قدم میگذاری به صحن بهشت
به یاد شهیدان والامقام
بگو با دلی عاشق و بیقرار
به لبهای عطشان مولا سلام
هفتاد و دو مسافر لبتشنه
هفتاد و دو کبوتر خونینبال
نوزاد و نوجوان و جوان و پیر
در خاک و خون تپیده ولی خوشحال
یک روز کوه ظلم و ستم خم شد
در پیشگاه عزت و مردیشان
یک علقمه، قصیدۀ خون خواندند
با خنجر بریده، لب عطشان
یک اربعین حماسه و زیبایی
خورده به تار و پول زمان پیوند
هر قطره خونشان که چکید آن روز
خونبرگهای دفتر تاریخند