شهرستان ادب: در دومین مجموعه داستان کوتاه کتابِ خاتم، چنان مجموعۀ پیشین، شاهد داستانهایی هستیم با محوریت حضرت ختمی مرتبت (ص). از جملۀ این آثار، داستان «صد مثلث» از آرش صادق بیگی است. امیر محمد واعظی، منتقد، نگاهی داشته است بر این مجموعه داستان و بهخصوص این داستان که در ادامه با یکدیگر میخوانیم:
آن هنگام که عشق، ایمان را بر دوش خود سوار میکند و آدمی را به آغوش خدایش میاندازد، ناگهان سواری از غیب بر مرکب بلا مینشیند و عشق و ایمان انسان را به نبردی سهمگین فرامیخواند و آنگاه او را جز خدایش هیچکس یاری نتواند کرد... .
یکی از پیچیدهترین و غیرقابل توضیحترین مسائل در زندگی ایمانی، مسئلۀ معنویت و تجربیاتی است که ایمان فرد را به چالش میکشد. بسیاری از افرادی که ایمان به امور دینی دارند، چندان استدلالی برای آن نمیکنند و بیشتر متکی بر همین تجربیات عرفانگونهای هستند که در طول زندگی برایشان رخ میدهد (کاری با درست یا غلط بودن این رویه ندارم).
مجموعه داستان «کتاب خاتم» همانطور که از نامش پیداست، مجموعهای از داستانهای کوتاهی است که هر کدام به نحوی به پیامبر گرامی اسلام (ص) مربوط میشوند. 9 داستان در کتاب، وجود دارد که اینجا میخواهیم دربارۀ داستان «صد مثلث» نوشتۀ آقای «آرش صادقبیگی» سخن بگوییم.
داستان از جایی شروع میشود که مردی شیرینیفروش در اصفهان که سالهاست به شکرانۀ میلاد فرزندش، در روز میلاد نبی اکرم (ص) جشن مولودی، برگزار میکند، ناگهان دیگر نمیخواهد این رسم خودساخته را ادامه دهد و این موضوع، باعث تعجب و ناراحتی همۀ آنانی میشود که تا اکنون هرساله چشم به راه مراسم مولودی و گزهای تهیه شده از مواد و نباتی خالص بودند.
قصه، به جز یکیـدو شکستگی زمانی، به صورت خطی در خاطرات مرد شیرینیفروش اصفهانی رخ میدهد که با قلمی روان، ساده و خودمانی نوشته شده است و میتوان تمام داستان را بدون خستگی و همراه با علاقۀ فراوان به آنچه که در آخر رخ خواهد داد، خواند.
شخصیتهای کمی در داستان وجود دارند و چندان هم معرفی نمیشوند؛ ولی به قدر کافی که در داستان لازم است برای خواننده شناخته میشوند؛ از «گلچین» قصیدهخوان تا «کلودیا»ی اتریشی که هر کدام در جای خود به خوبی در داستان جای میگیرند و به صورتی واضح و آشکار، نقش خود را بیهیچ غل و غشی ایفا میکنند.
فضاسازی در داستان، در حد داستان کوتاه بهخوبی انجام شدهاست؛ تاریکی پر چالشی که بر اثر سلسله وقایعی که رخ میدهد و در برابر ایمان نه چندان مبنایی مرد شیرینیفروش داستان قرار میگیرد، باعث میشود تا سردی فضای حاصل از کمسو شدن نور آفتاب ایمان در دل مرد را به خوبی حس کنید و اشکهایی از سر حس تنهایی انسان بدون ایمان و ناامید از یاری خدایش بریزید که در عین تلخی، دوست داری بدانی این سرخوردگی که علت اصلی بسیاری از دردهای مردمان دورۀ مدرن و تجدد است، وقتی در زندگی مؤمنانهای رخ میدهد به کجا خواهد انجامید؟!
داستان، تعلیق یا پیچیدگی خاصی ندارد و خواننده را بیهیچ پیرایه و آلایشی با آنچه رخ داده، روبهرو میکند و نویسنده، تلاشی برای ایجاد حس گنگی و مهآلودگی در مخاطب نکرده است و حتی غافلگیریهای داستان هم بسیار سرراست و مستقیم بیان میشوند. این امر از نظر روانی و سهولت قرائت متن، بسیار خوب است؛ ولی شاید بتوان گفت اندکی از هنرمندانه بودن متن داستان میکاهد.
اوج هنر نویسنده در این بوده که حیات یک مؤمن معمولی (نه یکی از ابدال حق!) را در میان تلاتم امواج حوادث تلخ و شیرین و کارهای سخت و آسان و اتفاقات مترقبه و غیر مترقبه به تصویر میکشد و حالات درونی و خوشی و الم او را در شخصیترین لایه ـکه همان روایت نفس و یا خاطرهنویسی استـ بیان میکند، آنهم بدون ایجاد ناگیرایی در متن یا سرگیجه و گنگی در مخاطب.
در پایان، شما را دعوت میکنم که به مطالعۀ این مجموعه داستان، بهویژه داستان «صد مثلث» که روایتی است از جستجوی ایمان و عشق در زندگی فردی شبیه به بسیاری از خود ما، بپردازید.