شهرستان ادب: در سالروز درگذشت زندهیاد پروین اعتصامی، خواندن روایت استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از پروین در کتاب «با چراغ و آینه»، لطفی دیگر دارد: با کمترین عمر و کمترین مجال برای شعر گفتن، بیشترین توفیق ممکن را در زبان فارسی، پروین از آن خویش کرده است. از این بابت هیچکدام از بزرگان قرن حاضر و حتی قرون گذشته بعد از حافظ، به پای او نمیرسند. از همان روزی که نخستین شعرهای پروین در مجلۀ «بهار» به مدیریت پدرش ـ مرحوم اعتصامالملک ـ انتشار یافت و او دختری نوجوان بود، تا این لحظه، شخصیت هنری و شعر پروین سال به سال و حتی ماه به ماه و روز به روز در تصاعد هندسی بوده است و خواهد بود.1 این چنین توفیقی در تاریخ شعر فارسی فقط نصیب چهار پنج تن از بزرگان از قبیل فردوسی و مولوی و خیام و حافظ و سعدی و نظامی شده است و دیگر هیچ.
این عبارات تصادفی، شعر است و شعر ناب است؛ ولی:
تا آخر این منظومه درخشان بیهمتا، شعر نیست، نظم است! چون شاعر قبلا اینها را اندیشیده و شعر با اندیشیه در تعارض است؛ جایی که اندیشه حضور داشته باشد، شعر غایب است. شعری که گوینده به موضوع آن از قبل اندیشیده باشد، شعر نیست، نظم است. وقتی فردوسی و نظامی و سعدی ناظم شدند و از شاعری خلع، دیگر این دختر معصوم چگونه میتواند داعیه شاعری داشته باشد؟ اگر گارسیا لور کا در این «ترجمه»های بفهمی نفهمی شاعر است، فردوسی چگونه میتواند شاعر باشد؟ اگر «فصلی در دوزخ» آن هم با چنان ترجمههایی شعر است، بوستان سعدی آیا میتواند شعر باشد؟ هرگز!
پس باید بپذیریم که سعدی شاعر نیست، نظامی شاعر نیست، فردوسی شاعر نیست، ناصرخسرو شاعر نیست؛ اما کسی که دفتری چهل برگ را از کلماتی، از آن نوع که در آغاز بحث یاد کردیم، پُر کند و به صورت تصادفی آن خانوادههای مرتبط با «عیادت» و «دریا» را به یکدیگر وصل کند و فعلی مناسب در میان آنها بگذارد، شاعر است، آن هم شاعر شعرناب!
خیال نکنید که من هذیان میگویم یا دارم برای ناقدان مدرن وطنی، پاپوش میدوزم. جان کلام این خانمها و آقایان در چهل سال اخیر، تقریبا، همین است که عرض کردم: «نماز موج به سوی قبله گرداب است، شعر است و شعر ناب؛ ولی تمام دیوان پروین اعتصامی نظم است و شعر نیست.» محال است کسی تسلیم آن نظریهها و نقدها شده باشد و شعر پروین را شعر بداند. این نظریهها امروز بیشتر از نیمی از خلاقیت شعری عصر ما را در زبان فارسی، مسخ کردهاند. در کمتر مجله یا محفلی است که نفوذ این نوع نگرش به شعر را نبینیم؛ اما با همه سیطرهای که این گونه نقدها و نظریهها بر فرهنگ ایرانی عصر ما یافتهاند، پروین باطلالسحر شعر خویش را در برابر خیل انبوه این عَزایمخوانان، عرضه میدارد و سخنش و شعرش، همچون عصای موسی، حاصل کوشش چهل سالۀ جادوگران را میبلعد. خیل انبوه عاشقان پروین که سال به سال و روز به روز در تزایدند، گواهان این پیروزیاند که این دخترک معصوم با شعر خویش، عملا تمام این نظریهها را باطل اعلام میکند؛ این است معجزه اصلی پروین اعتصامی.
اولین و بهترین نقد تا آنجا که به یاد دارم و دیدهام، اولین نقد شعر پروین، هنوز هم بهترین نقد شعر اوست؛ نقد استاد ملکالشعراء بهار و این نیز یکی دیگر از شگفتیهای تاریخ ادب ماست. در طول شصت و چند سالی که از نشر نخستین چاپ دیوان پروین میگذرد، شاید چندین کتاب و صدها مقاله درباره او نوشته شده باشد؛ اما هیچ کدام از این نقدها به پایه نقدی که استاد ملکالشعراء بهار در مقدمه نخستین چاپ دیوان او نوشت، نمیرسد. این نقد که از سر کمال آگاهی و شعرشناسی نوشته شده و نویسنده آن در زبان فارسی یکی از بزرگترین ادبیاتشناسان قرون و اعصار باید به حساب آید، نقدی است معتدل که با اشراف بر تمام جوانب هنر این شاعر بزرگ نوشته شده است.
بهار وقتی این مقدمه را مینوشت، در پایگاهی از خلاقیت ادبی ایستاده بود که اگر مقام پروین را تا «ثریا» بالا میبرد، چیزی از بلندی مقام خودش کاسته نمیشد. بهار وقتی آن مقدمه را مینوشت، «از پس سعدی و حافظ»، خویشتن را بزرگترین شاعر تاریخ ادب فارسی میدانست و کم نبودند و نیستند ادیبشناسان و دانشورانی که این عقیده را تأیید میکردند و هنوز هم تأیید میکنند. به دلیل همین پایگاه استواری که بهار بر آن ایستاده بود و دوازده قرن شعر و ادب دوره اسلامی و چندین قرن ادبیات باستانی ایران، در حوزه اطلاع و احاطه وسیع او بود، از اینکه حق پروین را ـ چنان که باید و شاید ادا کند ـ پرهیز نداشت؛ همچون پدری که فرزند نابغه خویش را میستاید، از ستایش شعر پروین تن نزد و با اشراف کامل، به تمام جوانب هنر او پرداخت.
پروین عضو خانوادهای از خانوادههای شعر فارسی است که در آن خانواده حرمت خرَد و اخلاق و شرف انسانی، اساس ارزشها را تشکیل میدهد؛ خانواده فردوسی، ناصر خسرو، سعدی و نظامی. هر وقت جامعه ایرانی بیمار شود، از قلمرو و نفوذ این خانواده خود را بر کنار میدارد و هرگاه روی در ساختن و رشد فرهنگی داشته باشد، خود را به پناه این خانواده هنری میرساند. پدر این خانواده فردوسی است و فرزندان رشیدش عبارتند از: ناصر خسرو، نظامی، سعدی و ابنیمین و بهار و دختر جوانشان پروین اعتصامی.
این خانواده شعری با یک خانواده بزرگ دیگر، رقابت و در عین حال، خویشاوندی دارد: خانواده سنایی و عطار و مولوی. فرهنگ ایران، تعالی و رشد خلاقیت خویش را در پرتو رقابت این دو خانواده به دست آورده است. معیار سلامت جامعه ما را، در طول تاریخ، باید از رهگذر نزدیکی و دوری به این دو خانواده جست. وقتی هنر و خلاقیت ما از این دو خانواده یا یکی از این دو خانواده دور شده باشد، آثار بیماری روحی و انحطاط در آن شکار است (شعر عصر تیموری و صفوی و قاجاری). در مشروطیت نشانه بهبود جامعه فرهنگی، نزدیکی مجدد به این دو خانواده، بهویژه خانواده اول است و نشانه آشکار بیماری بخش عظیمی از خلاقیت شعری عصر ما، دوری از این دو خانواده بهویژه خانواده اول است. ما این بیماری و دورافتادگی را بر اثر تقلید کورکورانه از نظریههای نقد فرنگی داریم و تا به علاج فلسفی آن برنخیزیم، این بیماری مهلک روز به روز بدنه خلاقیت فرهنگی ما را نزارتر میکند.
در میان هزاران عامل پیچدرپیچ ناشناخته که راز موفقیت شاهکارهای ادبی جهان را تشکیل میدهد، مسحور استعارههای تجریدی شدن و خلاقیت هنری و ادبی را در ایجاد مشتی استعارۀ پا در هوا دانستن، اگر بیماری نیست، پس چیست؟
چند سال قبل یکی از روزنامههای معلومالحال این پرسش را مطرح کرده بود که: «آیا فروغ شاعرتر است یا پروین»؟ و بخش عظیمی از متشاعرچههای روزنامگی رأی داده بودند که: پروین اصلاً شاعر نیست! حتی بعضی از اهل ادب و کسانی که یک سطر از شعر فروغ را نخواندهاند و اگر خواندهاند نفهمیدهاند، تحت تأثیر جوّ زمانه تصریح کرده بودند که: «فروغ بزرگتر است از پروین»؟ یا «جایی که فروغ شاعر است، چه جای صحبت پروین؟» در یک جامعۀ بیمار که با یک مویز نقد مدرن گرمش میشود و با یک غورۀ رئالیسم سوسیالیستی، سردیاش میکند، چگونه میتوان در باب پروین و جایگاه او سخن گفت؟
اما در آن سوی هیاهوی روزنامهها و ناقدچههای روزنامگی و در آن سوی نظریههای هضمناشدۀ نقد مدرن، شعر پروین روز به روز و ساعت به ساعت میبالد و در شریانهای فرهنگ ایرانی جایگاه خویش را استوار میکند؛ زیرا شعر او شعر خرد و آزادی و شرف انسانی است. ادبیاتی که از این سه محور برکنار بماند، هر قدر زرق و برق ایماژهایش چشم جهان را کور کند، عمری نخواهد داشت. انبوه استعارههای هرز و پا در هوای شعر عصر صفوی را از یاد نبریم که چندین هزار شاعر خرد و کلان به بار آورد و در هر گوشۀ دیوانهای هر یک از ایشان، صدها و هزارها استعاره تجریدی پا در هوا، بر روی هم خوابیده و در حال پوسیدن است. ظهور ناگهانی پروین اعتصامی در شعر پس از دوران مشروطیت، یک واقعۀ بزرگ ادبی به حساب میآمده است. نشانههای تأثیر چشمگیر پروین را بر مجموعۀ شاعران همنسل خودش و شاعرانی که چندین سال از او مسنتر بودهاند، بهراحتی میتوان مشاهده کرد. نگاهی به مجلات ادبی آن سالها و نیز بعضی از دیوانها و جُنگهای چاپشده در آن ایام این نکته را بر خواننده مسلم میدارد. حتی شاعر نوآوری همچون نیما یوشیج ـ که پیشاهنگ شعر مدرن قرن ماست و چندین سال عمرش از پروین بیشتر بوده است ـ به گواهی دیوان اشعارش سالها و سالها، پس از نشر «افسانه»، باز در پی اسلوب پروین حرکت میکرده و میکوشیده است تا به شیوۀ او شعرهایی بسراید. در میان شعرهای سالهای 1306ـ 1316 نیما یوشیج شعرهایی از نوع «خروس ساده»، «کرم ابریشم»، «اسبدوانی»، «کچپی»، «خروس و بوقلمون»، «پرندۀ منزوی» و «دود»، همه با نگاهی به شعرهای پروین سروده شده است و ناقدان، این نکته را کمتر مورد توجه قرار دادهاند.
یکی از نوادر حوادث شعر فارسی این است که با اینکه خیل انبوهی از شاعران پس از پروین، و گام به گام همراه او، تا چندین سال پس از درگذشت نابهنگام او، به اسلوب شاعری او نظر داشتهاند، حتی یک شعر از شعرهای ایشان نتوانسته است در کنار شعرهای پروین قرار گیرد و از اعتباری در حد شعرهای درجۀ دوم او برخوردار شود. نیما یوشیج یکی از اینان!
شعر پروین، شعر خرد و عاطفه است و نیازی به استعارههای تجریدی و تشبیهات عجیب و غریب ندارد. اولین بار که دیوان پروین اعتصامی را در نوجوانی بهدست آوردم، حالتی داشتم که به هیچوجه قابل توصیف نیست. نخستین شعری که از او مرا مسحور خویش کرد، شعری بود که به مناسبت جشن فارغالتحصیلی در مدرسه سروده بود و چنین آغاز میشد:
ای درخت آرزو، خوش زی که بار آوردهای غنچه بیباد صبا، گل بیبهار آوردهای باغبانان تو را امسال سالی خرم است زین همایون میوه کز هر شاخسار آوردهای
نمیدانم در این ابیات چه نهفته که هماینک پس از قریب چهل و پنج سال، هنوز هم مسحور این کلماتم. ممکن است بگویید: «طعم وقتِ» توست که ضمیمۀ این کلمات شده است؛ اما «وقت» من با بسیاری شعرهای دیگر هم گره خورده است و چنین طعمی را به وجود نیاورده است! گیرم من این سخن را بپذیرم، دربارۀ آن صدها هزار خوانندهای که در این هفتاد ساله، مسحور دیوان او شدهاند، چه باید گفت؟ جز اینکه بگوییم نبوغ فرمولبردار نیست و آدمهای سادهلوح، با کشف جدول ضرب وزن و قافیه یا استعاره و تشبیه، خیال میکنند به راز خلاقیتهای بزرگ پی بردهاند و عمر خود را در آن راه به هدر میدهند. اگر نقد چتکه بهدست بعضی از شبهناقدان و متشاعران عصر را که بیشباهت به کار کسبۀ بازار تهران و اصفهان نیست، ملاک قرار دهیم و با چتکه حساب کنیم، البته باید اذعان کنیم که پروین تصویر تازه ندارد، فکر تازه ندارد، زبانش کهنه است، از ضمیر ناخودآگاه استفاده نمیکند، رؤیت ماورای واقع (سوررئالیسم) ندارد، پس شاعر نیست؛ اما اگر بپذیریم که روح جامعه در انتخاب نهایی خویش، آن هم در چندین نسل پی در پی، خطا نمیکند، آنگاه باید چتکههای بازار تهران و اصفهان را به یک سوی نهیم و بپذیریم که در آن سوی محاسبۀ چتکهها، حقایق پیچیدهتری وجود دارد که هنر از آنها سرچشمه میگیرد. شعر پروین را با اینگونه چتکهها نمیتوان ارزیابی کرد.
پینوشت: 1. در روزنامۀ قرن بیستم، به مدیریت میرزادۀ عشقی، شاعر پیشاهنگ عصر، شمارۀ هشتم، دورۀ دوم، سال دوم (دوشنبه 2 رجب المرجب 1341/ فوریۀ 1913، ص اول) تقریظی در باب شماره 12 مجلۀ بهار اعتصامالملک چاپ شده و در آن آمده است: «مجلۀ بهار به قدری معروف است که محتاج تقریظ نیست... مشترکین قرن بیستم را به قرائت آن اکیدا توصیه مینماییم خاصۀادبیات پروین که از همه جهت شایستۀ تحسین است.» در این تاریخ پروین دختری 16 ساله بوده است
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز