نشد از بند غمش لحظهای آزاد دلم
در راه وطن | شعری اجتماعی از محمد برزگر
04 بهمن 1397
13:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 3 رای
شهرستان ادب: ستون شعر سایت شهرستان ادب را با یک مربعترکیب اجتماعی از محمدبرزگر بهروز میکنیم.
نشد از بند غمش لحظهای آزاد دلم
غرق خون بود و نشد ثانیهای شاد دلم
شده تاراج در این دورۀ بیداد دلم
ولی از حال من این شهر ندارد خبری
این بهخونخفته که آیینۀ ایمان من است
این گرفتار به صد حادثه ایران من است
عرق شرم کنون بر رخ یاران من است
که هویداست ز هر گوشه غم کارگری
خبر از حال یتیمان و اسیران داریم
خبر از سفرۀ ناچیز فقیران داریم
ما جوانان چه کم از اینهمه پیران داریم؟
که در این خانه جز افسوس نداریم اثری؟
باغ شرمنده نشد، گرچه خزان آوردیم
سرو تا معرکه بردیم و کمان آوردیم
از بهار آنهمه تابوت جوان آوردیم
تا که سر خم نکند باغ ز بیم تبری
ای برادر نکند شکوه به اغیار کنی
نکند خانه به بیگانه گرفتار کنی
چاره این است که در راه وطن کار کنی
که مگر سعی تو بگشاید از این خانه دری
مُلک ما لشکرش امروز سلیمان دارد
مالک و بوذر و عمار فراوان دارد
چون به سر پنجۀ بازوی خود ایمان دارد
شیر کی می کند از گرگ بیابان حذری؟
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.