شعری از علیرضا قزوه
«ایران من تو کشتی نوحی» ؛ در همدردی با سیلزدگان
18 فروردین 1398
13:43 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
شهرستان ادب: شهرستان ادب ضمن ابراز همدردی با هموطنان سیلزدۀ شمال، جنوب و غرب کشور، شما مخاطبان گرامی را به خواندن قصیدهای زیبا از علیرضا قزوه دعوت میکند.
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمۀ الله اکبرش
شیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارم
شیراز ماند و شاهچراغ منورش
سعدی! سلام بر تو و اندیشههای تو
قربان کشوری که تو باشی سخنورش
سیلی رسید و دشت گلستان فرو نشست
دریا شد، ایستاد ببین در برابرش
هر هفتسین سفرۀ ما سیل شد دریغ
هر میوه زهر بود که کردیم نوبرش
کارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشید
پلدختری شکست و جدا شد ز مادرش
دزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آب
گویی دوباره یورش بعث است و لشکرش
هر کس نبست دور دلش سد آهنین
سیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرش
بیتوشه هر کسی که به ره زد، ز راه ماند
سیل ایستاد ناگاه اندر برابرش
هر کس که خانه کرد به پا در مسیر سیل
جز سختی و دریغ نگردد میسرش
سیل آمدهست، اینهمه اسباب را بهل
جان را بگیر بر کف و دل را برون برش
بیچاره آن که کودک و زن را رها کند
بهر نجات استر و گوساله و خرش
بیچارهتر کسی که نفهمید و خواب ماند
سیل آمد و شبانه فرا رفت از سرش
سی سال سیل آمد و سی سال زلزله
بیچاره آن که درد و بلا نیست باورش
سیلاب امتحان بلا بود، دوستان!
آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرش
سیلاب مثل نفس حرامیست، سرکش است
ما را نصیبه زهر شد آوخ ز شکرش
سیلاب مثل ماریست پر زهر و پر خطر
زهرش گرفت باید و بشکست چنبرش
هر کس که چشم بست بر این، عمر او حرام
هر کس که فکر خویش کند خاک بر سرش
چونان سپند سوخته ماندیم و سوختیم
در آتش گداخته و سرخ مجمرش
دزدی ز حد گذشته و هر کس که دیدهام
یا دزد بوده است خودش یا برادرش
شاعر! به زخمهای وطن، زخم نو مزن!
شعری بخوان چنان که نسازی مکدرش
با سرد و گرم و خشکی و اندوه ساختیم
مثل گون که ساخت به رزق مقدرش
چیزی به جا نمانده، ز دنیا مبند دل
بر قصر قیصریه و بر قصر قیصرش
بر حلم و علم، ای وطن من سلام کن!
ایران من چو کشتی و صبر است لنگرش
ایران من چو کاوۀ آهنگر است با
نخل و بلوط و کاج و کنار و صنوبرش
ایران من! تو کشتی نوحی که ماندهای
در اینهمه بلایا سخت است باورش
فیروزۀ نجابت و یاقوت اعتقاد!
دنیاست حلقهای و تویی گوهر و درش
دنیاست مجمری و تویی شعلۀ امید
با عود و کندری که تو کردی معطرش
بادا هماره قسمت این کشتگان بهشت
بادا همیشه روزیشان حوض کوثرش
یاد آیدم ز لالهرخان شهید عشق
هر صبح وقت دیدن گلهای پرپرش
یاد آیدم از آن همه سر روی نیزهها
وقت شفق که خون چکد از کاسۀ سرش
نام حسین(ع) و نام علی(ع) آورم به لب
فردا چو سر برآورم از خاک محشرش
دستور آبهای جهان دست فاطمهست
فرمان خاک با اسدالله حیدرش
مانند شیر در نفسی رام میشود
بر سیل اگر اشاره کند خواجه قنبرش
در گرمگاه حادثه دل را رها مکن
بسپار دل به زادۀ موسیبنجعفرش
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.
چهارشنبه, 31 فروردین,1401