ملیحه یعقوبی
تمام دشت پر از تکه های خورشید است
صدای هلهله پیچیده،هان!مگر عید است
همین که خیمه ات آتش گرفت فهمیدی
زمان رفتن این کاروان به تبعید است
/اگر چه دست تو را بسته اند می ترسند
که این جماعت ملعون حسین را دیده ست...
علی فردوسی
عجیب نیست اگر روی نیزه سر بالاست
جواب مرد به ذلّت جواب سربالاست
محدثه خاکزاد
سوی علی طوری رها شد از کمان حرمله، تیرش
گویا که هاجر می دود با هروله با کاسه ی شیرش
امید خانی
بریدهای از دستانت
به شوق پرواز
دستهایت
وزیری ترین قطع های دنیا
محمدبابایی بارچانی
کربلا قبله یِ عُشّاقِ جگرسوخته است
آخرین مِصرَعِ یک شاعرِ لَب دوخته است
قَتلگاهَش به مَثل بارگهِ خورشید است
شُعله یِ سَرکشِ آن تا اَبد اَفروخته است
محسن منصوری
اصغر برایت نام کوچکی بود
علی به آن افزودند
مریم اسفندی
گرفته رنگ عزا قامت بلند فلک
موذن از سر گلدستهها در آوازست
ندای حی علی العشق میرسد برگوش
دلم هوای حرم کرده وقت پروازست
روح اله راوی نیا
هركجا راه حسين است قدم برداريد
دفتر شعر مهیاست قلم برداريد
يابه عباس علمدار توسل كرده
يا اباالفضل بگوييد و علم بردارید
صدیقه محمدجانی
آن روز چه بود با خدا نجوایت؟
درمانده شدهست عشق در معنایت
نیرنگ یزید را چه بیرنگ نمود
منشور نماز ظهر عاشورایت!
علی زارعی رضایی
می خواستم که در بغلم جا شوی،نشد
در این یتیم خانه تو بابا شوی،نشد
دستان شمر سد شد و راه مرا گرفت
چون رود،خواستم که تو دریا شوی،نشد
مهدی قنبری:
پاییز حرفی برای گفتن نداشت
تا اینکه تو را
تکه تکه کردند...
زهرا صادق زاده قمصری
روزی که سوخت چادر زینب در آن حریق
بوی لقاء آتش و دیوار می رسید
خدیجه صفالو منزه:
وقتی ابرهای سیاه بیایند
ماه در آسمان نیست
در برکه نیست
در چاه نیست
در پشتِ دری ، نیم سوخته است
و شهر در سیاهیِ خود فرو می رود
و تنهاییِ تمام دورانها
با کوله ای از درد به خانه می رسد...
راه کجاست
وقتی خورشید را دست بسته اند
دستی که بسته است
شمشیری است که در نیام زندانی است
و گدایان شهر
در خیالِ انگشتر آواز می خوانند...
ماه خواهد رفت
چاه خواهد ماند
و اشک
قصه ای است که پایان ندارد.
راضیه ممبنی:
خدای حبل الورید!
نیزه در همسایگی تو با خون وصلت کرد
و شمشیر
از لمسِ تو گذشت
که سر به هوا شد!
به من بگو...
در سر گردانیِ حسین
سرت را
کدام سو گردانده بودی؟!
سید حمیدرضا برقعی
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشگاه شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...
محسن خسروی مهر
تو را به جان مادرت مرا رها بکن ، بگو.
که سر نوشت دخترت بدون من چه میشود ؟!
محدثه عمید
چون نامهی سرگشاده افتاده به خاک
سرمست و دو دست داده افتاده به خاک
با دیدهی حیرت آسمان مینگریست
این سرو چه ایستاده افتاده به خاک
یلدا یعقوبی
جانا که چه میهمان نوازی، ای شهر!
خوش تر ز تو میزبان ندیده این دهر
با کاسه ای از خون رگ شش ماهه،
از آب نه! اما ز تو سیر است پدر...
سعید بیابانکی
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد
علیرضا رجبعلیزاده کاشانی
با عطش آبی اگر بایست؛ "اشک" آورده ام
کاروان را آتش؛ از "داغ جگر" برداشتم...
سمیه مردانی:
با دست مشکو بردی و
بی دست پیشم اومدی
ای کاش نمیگفتم عمو
تشنه م یه جرعه آب میدی