به قلم «پروانه حیدری»
امانات از دست رفته | در حاشیۀ رمان «بیکتابی» اثر «محمدرضا شرفی خبوشان»
18 مرداد 1399
05:15 |
0 نظر
|
امتیاز:
4 با 5 رای
شهرستان ادب: یادداشتی بر رمان «بیکتابی» اثر «محمدرضا شرفی خبوشان»، به قلم «پروانه حیدری»:
«بیکتابی» اثری تاریخیست که به مسئله هنر، وجدان، امانتداری و از همه مهمتر «کتاب» میپردازد. اثری که با افسانهها و خرده روایات داستانی آمیخته شده و توانسته ساختن جهانی کهن را عهدهدار شود. به کاربردن اصطلاحات قدیمی، تصویرکردن پوششها، معماری خانهها و کاخها و تلفیق صحنههای خشن و رمزآلود در تقابل با روایت لطیف و دقیق از نقشها و نگارهها تضاد جالبی را در کل رمان ایجاد کرده است. نکته مهمی که میتوان به آن اشاره داشت، توجه نویسنده به حفظ کشش داستان و جذابیت ماجراست. گاه ممکن است داستانهایی از این دست که نثر کهن دارند، به دلیل سختخوان بودن از حوصله خواننده خارج شوند و کنار گذاشته شوند. اما «محمدرضا شرفی خبوشان» توانسته در همان صفحات ابتدایی داستان را از جایی شروع کند که مخاطب را گیر میاندازد و او را به خواندن ادامه ماجرا مشتاق میکند.
حال بپردازیم به شخصیت اصلی رمان، میرزایعقوب، او که رنگها را میشناسد، انواع کاغذ را میداند و کتاب را باز نکرده قدروقیمتش را حدس میزند. عتیقهفروشی که از کودکی با بوی چسب و چرم بزرگ شده و برای هر کتاب نفیسی که از خانهشان خارج میشده، خاطرش مکدر میشده و از پدراندرش میرنجیده. کسی که این همه میداند و میشناسد حالا محتاج نیمنگاهی از جانب لسانالدوله است تا چند کتاب ارزشمند از کتابخانۀ مظفرالدینشاه داشته باشد و عیش مدام ببرد از دیدن نقش گل و مرغاش. بعد پارچه پیچاش کند و بفروشد به چشمان آبی یک فرمانده روس شاید. لسانالدوله كیست؟ هر كه هست، امانتدار خوبی نیست. كتابدار شاه است و هیچچیز نمیداند از نقوش و خطوط. تقابل این دو هم جالب است، كسی كه میفهمد و كسی كه نمیفهمد اما هر دو خیانت میكنند. یكی با وجدانش درگیر میشود و دیگری نمیشود. میرزایعقوب با وجدانش سخن میگوید، میتوان با وجدان خطابش كرد؟ نمیدانم. می توان هنرشناس خواندش؟ آیا هنر میتواند منجی باشد و از او انسان بهتری بسازد؟ هنر عواطف انسانی را پدیدار میکند و از خاکستری ترین آدمها هم برای لحظه ای قهرمان میسازد. نقطه طلایی میرزا در این اثر آنجاست که برای خاطر کتابهایی که لسانالدوله از ترس گیر افتادن به حوض میریزد، ناله میزند. تنها آنجاست که با سوز دل از ناپدید شدن تمثالها، پیچش مارها به دور ماهیان حوض و خم ماندن کمر خطاطان میگوید. از امانتدار نبودن لسانالدوله به تنگ میآید و برای هر نقشی که در آب نقش برآب میشود افسوس میخورد. این دلسوزی او را در نظر خواننده ارزشمند میکند. اما دیری نمیپاید که این ارزش هم رنگ میبازد. مهارت و کاردانی میرزا در سایۀ مصلحتش مخفی میشود و از او انسانی محتاط میسازد. کسی که همواره کلاهش را چسبیده تا باد نبرد. اما باد میبرد، هم کلاهش را و هم بند انگشتش را. چقدر این صحنۀ قطع کردن عجیب و رنگین است! مگر میشود تشبیهی به این دهشتناکی و لطیفی کرد؟ روح پدراندر نشسته در جایی و آداب تراشیدن قلم میخواند و آقازاده قلم را قطع میزند. بدبیاریها ازآن جا شروع میشود که لسانالدوله و میرزا با هم قرار و مداری میگذارند. کتابی به اشتباه دزدیده میشود که نشانی ضحاک را در خود دارد. نشانی جایی که به بند کشیده شده. گویی ریشۀ تمام بدیها و زشتیها و پلشتیها را یافته باشند و زیر خاک کرده باشند. انگار که اگر رمز را بخوانند خونهای ریخته میخشکد و این خشونت و وحشت بیپایان به پایان میرسد. برای به بند کشیدن دوباره ضحاک، برای بازگشت فریدون...شاید ضحاک از بند رسته است که بیرحمی سایه انداخته بر کاشیکاریهای مسجدی که دو مرد نفس زنان در پناه تیر و تختهاش مخفی شدهاند.
«بیکتابی» روایت بیرحمیست. این جا نه در تاریکی و نه در روشنایی کسی به کسی رحم نمیکند. سربازی که فرمانده روسی دارد از خود فرمانده ترسناکتر میشود. او از در آوردن چشمها می گوید و کشیدن طناب دار از دو طرف. از ماهیان گیجوویج شدۀ حوضهای به خون نشسته. کسی که ظلم را میشنود و لب فرو میبندد روزی خود اسیر این ظلم میشود، انسان با تمام حسابگریاش به دام میافتد و ظلم ازماست که برماست اما کسی نیست که مارهای روی دوشمان را قطع کند یا به بند بکشد...
توالی اتفاقات در رمان با فلاشبک همراه است. در بیتشر صحنهها پدراندر حضور دارد و بخشی از یک روایت کهن را میخواند. این قسمت از کار با این که توانسته به تنوع نثر کمک کند اما با اطنابی که دارد باعث کندی ریتم روایت میشود. همانطور که در دیالوگهای بعضی از شخصیتها مانند قزاق این مسئله وجود دارد.
«بیکتابی» اثر ارزشمندیست که به امانات از دست رفته میپردازد. این اثر از جزئی سخن میگوید که کتاب است تا به کلی برسد که شاید کشورباشد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.