شهرستان ادب: ستون شعر سایت شهرستان ادب را با سرودههای «مرتضی امیری اسفندقه» در سوگ فرزند«یوسفعلی میرشکاک» بهروز میکنیم:
قصیدهواره قلندر
قلندر از شب شعر غدیر برمیگشت
دلیر آمده بود و دلیر برمیگشت
شکوهِ شادی و غم بر جبین او حک بود
خراب خطبه روز غدیر برمیگشت
نگاه، آه و عطش، گونه غرق آب و عرق
تو گویی از دل داغ کویر برمیگشت
خم غدیر، یقین، سرکشیده بود تمام
سیاهمست ولی سهبهزیر برمیگشت
*
گرفته بود دلش مثل اینکه از چیزی
بهرغم غصه ولی دلپذیر برمیگشت
نه سرسپرده تاج و نه کشتهمرده تخت
فقیر آمده بود و فقیر برمیگشت
نداشت میل به دنیا چنان که طینت اوست
به پشتگرمی چشمان سیر برمیگشت
*
سلام کردم و با من صفا به صِفوّت کرد
شبیه آینه روشنضمیر برمیگشت
به رویِ شانه رها یال گیسوان سپید
به بیشه نیمهی شب عینِ شیر برمیگشت
کدام حادثهی تلخ در کمینش بود؟
به خانه آه! کمی باز دیر برمیگشت
*
به خانه کاش نمیرفت، رفت امّا آه!
به عمق واقعه، شب ناگزیر برمیگشت
به خاطرات شهادت به خاطرات خطر
به متن حادثههای خطیر برمیگشت
به خانه؟ یا نه! به خط مقدّم آتش
به موج ترکش و رگبارِ تیر برمیگشت
به آشیانه سیمرغ، کومه ققنوس
به آن صدایِ صدا آن صفیر برمیگشت
به کوچههای حلبچه به مسلخ غزه
به قتلگاه امیرِ کبیر برمیگشت
چقدر مانده به شبهای مسلمیّه؟ چقدر؟
به خون و خاطرهی آن سفیر برمیگشت
*
رسیده بود به خانه به انفجار فجیع
همه کنار کشیدند میر برمیگشت
به خانه، میر شبانه، به خانه نه، به هلاک...
به ایستگاه شبِ مرگ و میر برمیگشت
*
حریقِ حادثه حیرت، لهیبِ آتش و در
قلندر از وسط روضه پیر برمیگشت
*
کدام صاعقه آیا به او شبیخون زد؟
قلندر از شب شعر غدیر برمیگشت
____________________________
آتش زد و سوخت نرده در خانه تو
تنهایی فرش و پرده در خانه تو
شد منفجر و بوی شهادت پیچید
یک مین عمل نکرده در خانه تو
این تازهشهید کیست بیسربند است؟
مانند شهیدان شب اروند است
در خانه تو چه انفجاری رخ داد؟
این واقعه آه، کربلای چند است؟
سوگند به سرخی زبانت یوسف
به روح معانی و بیانت یوسف
ماتم مَحوم مِهَم نبودم دودم
از داغ محمّد جوانت، یوسف
من عین تو کی، کجا دلیرم یوسف؟
از گریه ببخش ناگزیرم یوسف
گفتند غم آخر تو باشد آه
این آخرِ غم بود بمیرم یوسف
میسوزم در هوای تو یوسف جان
در شعلهور صدای تو یوسف جان
بگذار دم دربِکشم در این داغ
باقی همگی بقای تو یوسف جان