شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ امیری فیروزکوهی، یکی از قصاید وی را مرور میکنیم:
شعر و ادب فارسی همواره و در طول حیات خویش، آیینهای بوده است از روز و روزگار شاعر. این مسأله به حدّی قابل اهمّیت و توجّه بوده است که بسیاری از اطّلاعات ما از تاریخ این سرزمین، اعم از آمدوشد پادشاهان، فضای دربار و درباریان، رسوم رایج زمانه و دیگر مسائل، از دل متون نظم و نثر فارسی استخراج شده است و در مواردی، جز همین متون، چیزی از تاریخ، به دست نیست.
در میان شاعران، قصیدهسرایان به واسطۀ ویژگیهای ارجاعی این قالب، بیشتر به حوادث زمان واکنش نشان دادهاند و در میان قصاید انوری، سنایی، خاقانی و دیگر بزرگان این قالب، اطّلاعات مفید و بعضاً نادری از اشخاص و امکنه و شرایط زمان سرایش، موجود است. این رسم قصیدهسرایی، تا شاعران قصیدهسرای معاصر نیز امتداد یافته است و دیوان ملکالشّعرای بهار، به عنوان سرآمد قصیدهسرایان معاصر، نمونهای جامع از این طریقه است.
سیّدکریم امیری فیروزکوهی، شاعر توانمندی که تقریباً در تمامی قوالب طبعآزمایی کرده و در هر یک نیز آثار ماندگاری به جای گذاشته است، از جمله قصیدهسرایانی است این رسم را بارها به جای آورده است.
مرگ به عنوان یکی از بزرگترین و رازآمیزترین حوادث خلقت -و شاید بزرگترین و رازآمیزترینِ حوادث- از جمله مسائلی است که شاعر قصیدهسرا را بر سر گفتن میآورد و اگر پای مرگ عزیزی در میان باشد، این میل به سرودن تشدید میشود. مجلّد دوم دیوان امیری فیروزکوهی که به قصیدهها و قطعههای وی اختصاص دارد، چند مرثیه برای افراد گوناگون را در خود جای داده است. از جمله افرادی که امیری فیروزکوهی برای آنها مرثیه سروده است، میتوان به شیخ محمّدکاظم مهدی دامغانی، حبیب یغمایی، میرزا اسماعیل آشتیانی و رهی معیّری، اشاره کرد.
آنچه در دیوان امیری فیروزکوهی جالب است، توجّه او به گذر عمر خویشتن است؛ در مجلدّ دوم دیوان امیری، یک قصیده با عنوان «شصت سالگی» و در مجلّد سوم، یک مثنوی با عنوان «مرگ» دیده میشود که شعر اوّل به سال چهلوهشت و شعر دوم به سال چهلویک سروده شدهاند. در ادامه و به مناسبت سالمرگ وی، قصیدۀ شصت سالگی را از نظر میگذرانیم:
رفت بر من روز و شب تا شصت سال
شصت سال عمر و شش روز خیال
در شمار زندگانی شصت روز
در حساب زنده بودن شصت سال
در خور امّید، عمری بیثبات
در بر نومید، عمری لایزال
جستجوها را امیدی از فریب
آرزوها را مجالی از خیال
چون به وا پس بنگرم در راه عمر
از گریزان سایهای بینم مثال
گویی اکنون زادم از مادر که نیست
هیچ در ذُکر من الّا ذکر حال
آنچه عمر و زندگانی نام داشت
یا غم جان بود یا اندوه مال
جز یقین مرگ در دنیا نبود
هیچ کار الّا به ظنّ و احتمال
ماند بر رویم ز جای پای عمر
گردی از رنج و غباری از ملال
بار مرگ و زندگانی بردهام
تا دو ضد یابند از من اعتدال
یا خود از اضداد زادستم که زاد
از کمالم نقص و از نقصم کمال
آخر از تکرار بازیهای عمر
نه پر نشکستهای دارم نه بال
دور بازی چند نوبت بیش نیست
کآن به دور آخرین یابد زوال
یا غم خویش است یا پروای غیر
یا شب هجر است یا روز وصال
گاه پندارم که با دنیا نبود
جز دو روزی بیش از اینم قیل و قال
وقت دیگر همچو پندارم که بود
عمر من با عمر دنیا در جدال
شصت بارم هر خزانی کهنه کرد
نونکرده یک بهارانم نهال
تا چه ماند از سال و ماه رفتهام
جز دریغ یاد و افسوس مقال
از جهان این تجربت دارم که داشت
شضت سالی عمر، شش روزی مجال
میزنم با شصت خط از سرنوشت
از کتاب سرگذشت خویش فال
تا ببینم بهره از طالع مرا
رنج مقدور است یا عیش محال
میروم زینجا و حیرانم که نیست
هیچ پایانی مرا غیر از ضلال
کیست با من همسفر الّا دریغ؟
چیست بارم در سفر الّا وبال؟
گشته بر من روشن از موی سپید
کز جهان دارم به مویی اتّصال
اتّصالم با جهان از رنج اوست
ورنه دارم با نعیمش انفصال
آن غریب آشنارویم که نیست
ز آشنایانم جوابی در سؤال
شصت سال اینجا به غربت زیستم
سرشناس اهل و مشهور عیال
خویشتن را نیز نشناسم که بود
با کسانم مکر و با خویش احتیال
هر زمان از مسخ دنیا بودهام
آدمی دیگر به دیگرگونه حال
همچنان زینجا به غربت میروم
تا بیابم آشنایی را جمال
خود چه بود این شصت دور بازیام؟
جز به شست افتادنم زین ابتذال
هم چه باید بردنم زین شصت دور
غیر ششصد دور بار انفعال