شهرستان ادب: به مناسبت نهم آبان، سالمرگ سلمان هراتی، شعری از وی میخوانیم:
نهمین روز از آبان سال شصتوپنج بود که شعر معاصر و بویژه شعر انقلاب اسلامی، یکی از استعدادهای شگفت خود، یعنی سلمان هراتی را در یک سانحۀ رانندگی از دست داد. شعر سلمان هراتی ساده، صمیمی و عموماً روشن است. در ادامه، یکی از اشعار او را که به گواه تاریخ پای اشعار، روزهای کوتاهی پیش از مرگ شاعر، سروده شدهاند، با هم مرور میکنیم.
در خیابان کسانی هستند که به آدم نگرانی تعارف میکنند
امّا من که دغدغۀ خوشبختیام نیست
به شادی این خوشبختهای کوچک میخندم
پس میآیم با زنبیلهایی از ترانه و آویشن
و مردانی را سلام میدهم
که تو را در تنفّس خود دارند
و یک لبخند تو را
به هزار بار عافیت محض
ترجیح میدهند
کسانی که از هم میپرسند:
چگونه هنوز هم زندهایم؟
نشاط سرودهایم را حفظ میکنم
و ترانههایم را از زیبایی میآکنم
و با تمام حنجرههای صبور
آواز میخوانم
میان آفتاب و مردم راه میروم
و ترانههایم را که از امید سرشارند
در جیبشان میریزم
در سبدهای خالیشان
در دلشان
و دفتر لبخندهایم را
با مردم کوچه و خیابان
ورق میزنم
با کودکان امسال
مردان سالهای دیگر
که منشور تحقّق آفتاب را
در سرانگشتان خویش دارند
کودکانی روشن
کودکانی از پشت آفتاب
از صلب سخاوتمند بهار
کودکانی که هر پنجشنبه عصر
در بهشت شهیدان
آیندۀ وطنم را به شور مینشینند
کودکانی که مسیر بهار را تعیین میکنند
و ترانههایم را از آب و آفتاب پر میکنم
برای بهاری که هست
برای بهارانِ در راه
با تمام حنجرههای تشنه
فریاد میزنم:
تحقّق آفتاب حتمیست
پرندگان میآیند
پاییز 65
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز