غزلی از عباس چشامی
زمستان است؟
19 بهمن 1392
03:06 |
0 نظر
|
امتیاز:
4.64 با 14 رای
شهرستان ادب: عباس چشامی از درخشانترین چهرههای غزل امروز و شعر انقلاب است. در ایام الله سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی غزلی زیبا و به یاد ماندنی از دفترِ «نامه های ننوشته» او را متناسب با این روزها برگزیدیم.
دلِ واماندهی من باز هم تنگ است، زندان است
نگفته خوب میفهمم که تنگ مردِ میدان است
خروشان است و در صحرای مادرزادیِ جانم
سراسر ابر و برق و رعد و خاک و باد و توفان است
به من می گوید از آنان بگو؛ از نامْ نشناسان
از آنانی که کمتر-نامشان گویا شهیدان است
شهیدانی که هم رنگاند و فرقی بینشان یا نیست
و یا قدر تفاوت در قرائتهای قرآن است
بگو این روز و شبها، روز و شبها وامدار کیست
بگو از کیست شب مهتابی و خورشید ارزان است
بگو چند است تخمینی، بهای اینکه میبینی
هنوز این قوم، ایرانی، هنوز این خاک، ایران است
حسابی کن، چه میزان شمع جای مرد میسوزد
درنگی کن چه میزان نامِ گل نام خیابان است
به یاد آور، ببین سرمایهی آنها فقط نامی است
برای تو اگر آب و برای من اگر نان است
کجا هستی؟ کجاها مینشینی؟ ادعایت چیست؟
به یادآور که اینجایی که هستی جای مردان است
هوا سرد است میدانی، هوا سرد است میدانم
ولی با این همه گل من نمیگویم زمستان است
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.