غزلی از محسن کاویانی
19 شهریور 1391
11:49 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 1 رای
دوست دارم بمیرم از این غم ، شور اینکه غزل بگویم نیست
پدری که به خاک افتاده ، فکر نان بود صدر اعظم نیست
نان سرخ و پیاله ای گلگون ، آن طرف تر عروسکی در خون
سالیانی فقط ستم دیدند ، آه دیگر خوراکشان غم نیست
آب سرخی میان تنگ بلور ، رد پنجه نشسته بر بدنش
ماهی من گناه تو عشق است ، ماهی من گناه تو کم نیست!!!
جاهلان هزاره ی سوم ، قتل عام تمامی مردم
آی مردم ! صدای انسان است ، جنس ما که سوای از هم نیست
باشد اصلاً قبول سوزاندند ! جرم کودک چه بود ای بودا؟
او سرشت بهشتیان را داشت ، جای غنچه که در جهنم نیست
دوست دارم فرشته باشم تا ، به تمام فرشته ها گویم:
شک ندارم که کار شیطان است ، این جنایت که کار آدم نیست!
شهر قصه چه سرد و تاریک است ، مرز خورشید و ماه باریک است
شک ندارم سپیده نزدیک است ، انتهای مسیر مبهم نیست...
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.