شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مهر: به گزارش خبرنگار مهر، مجید اسطیری نویسنده و منتقد، در یادداشتی از منظر پرورش شخصیتهای داستانی نگاهی به رمان «سال گرگ» نوشتۀ جواد افهمی انداخته است که از سوی مؤسسۀ فرهنگی شهرستان ادب منتشر شده است.
متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
با متحول شدن نگاه انسان به زمان و روان، تحول مهمی در رمان رخ داد. رماننویسان این امکان را پیش روی خود دیدند که از زمان به مفهوم خطی آن پیروی نکنند و همچنین قلمرویی به نام «ناخودآگاه» پیش روی آنان باز شد. این تغییر نظرگاه به پدید آمدن گونهای از رمان انجامید که آن را با نام «رمان نو» میشناسیم. میتوان گفت از میان ابزار و لوازم داستاننویسی بیش از همه این «شخصیت» بود که در این تحول بزرگ رماننویسی دستخوش تغییرات شد. شخصیت و شخصیتپردازی از محدودۀ تنگی که پیش از آن برایش تعریف شده بود، رها شد. شخصیت توانست غیرقابل اعتماد و تعریفنشده باشد.
رمان سال گرگ اگرچه رمان نو نیست، اما از میراث نظرگاه رمان نو به شخصیت، به خوبی بهره برده است. در سال گرگ نویسنده تعریف سنتی شخصیت در رمان را یکسره به کنار ننهاده، ولیکن در نگاهی جامع به اثر میتوان دریافت که آن تعریف سنتی برای نگاه کردن به مفهوم شخصیت در این رمان سودمند نیست و باید به دنبال نگاه دیگری باشیم.
جواد افهمی به سازمان اعتباری هم پایه شخصیت میبخشد. همانگونه که در رمان نو شاهد درگیری جنبههای متفاوت شخصیت با یکدیگر هستیم، در سال گرگ هر شخصیت در جایگاه یکی از جنبههای متفاوت یک هویت ناشناخته هزارچهره که یک سازمان است، قرار میگیرد و ما شاهد درگیری بین صفات این سازمان هستیم.
پس نمیتوان از سال گرگ توقع داشت انتظار ما برای ساخت و پرداخت یک قهرمان و همراه شدن با آن را برآورده کند. تقی شهرام تجلی یکی از صفات سازمان مجاهدین خلق است، همانگونه که مجید شریف واقفی و کاظم ذوالنور و دیگران هر کدام تجلی و تبلور یکی از صفات این سازمان هستند. و به این شکل برای اولین بار و به شکلی جالب توجه در رماننویسی ایران یک سازمان در جایگاه شخصیت اصلی قرار میگیرد. چنین است که مخاطب به راحتی نمیتواند شخصیت اصلی رمان را بیابد.
بر اساس همین نگاه رمان نویی به زمان است که گذشتۀ شخصیتها تا این حد اهمیت پیدا میکند و نمیتوان برای رمان سال گرگ بازۀ زمانی دقیق احصا کرد. نمیتوانیم بگوییم اگر موضوع رمان سازمان مجاهدین خلق است، چرا داستان از محاکمه یکی از افسران شاخه نظامی حزب توده آغاز میشود؛ چرا که نویسنده دو بار در طول داستان وارد اثر خودش میشود و بی رودربایستی اعلام میکند که آنچه ما میخوانیم تاریخ به روایت اوست، نه تاریخ در کتاب تاریخ! افهمی دارد به تاریخ هم شخصیتی داستانی میدهد. تاریخ سرکش میشود و میتواند تغییر مسیر بدهد. میتواند چیزهایی را بگوید و چیزهایی را کتمان کند.
نویسنده یک بار در اواسط اثر و یک بار در پایان اثر وارد ماجرا میشود و بی نقاب و رو در رو با مخاطب حرف میزند؛ «بله دوست خوبم! اینچنین بود که من تصمیم گرفتم حکایت خودم را از تاریخ بگویم و کاری به آنچه که روزی روزگاری در گذشته نه چندان دور در کوچه پسکوچههای این شهر درندشت اتفاق افتاده هم نداشته باشم. تو را به خدا ملامتم نکن! چه میتوانستم بکنم!؟ خلأهای تاریخی و موضوعی کمیت داستانم را لنگ کرده بود و من حیران دانستن ماوقع را لنگ در هوا نگاه داشته بود...»
این اعتراف تلخ نویسنده مربوط به فرازی است که تاریخ دربارۀ آن خبری به ما نمیدهد. یعنی این که تقی شهرام چگونه با حال بیمار، پس از فرار از زندان ساری خود را به تهران رسانده است.
مجید شریف واقفی یک ویژگی شخصیتی است به نام تاریخ و رؤیا، یک ویژگی پنهان مانده از همین شخصیت هزار چهره. استاد شمس بغض فروخوردۀ شمسی است که مولویاش را در تاریخ معاصر پیدا نکرده و رؤیایش دارد نابود میشود.
البته از جنبهای دیگر میتوان این شخصیت دادن به سازمان را حاصل وفاداری نویسنده به تاریخ و موضوع دانست. چنین است که رمان سال گرگ از یک شخصیت شروع میشود و با شخصیت دیگری پایان مییابد. از یک مکان شروع میشود و در مکانی دور از اولی به پایان میرسد و حتی از یک مسئله شروع میشود و با مسئلۀ دیگری به پایان میرسد.
در همۀ این تغییرها یک چیز ثابت است و آن موضوع است. موضوع رمان سازمان مجاهدین خلق است که در هر فصلی داریم یک عکس از مجموعۀ گستردۀ عکسهایش را با هم تماشا میکنیم. این ذات رمانی است که درباره یک سازمان تاریخی نوشته شود و بخواهد کاملاً به موضوع خودش وفادار بماند. چنین رمانی مصداق واقعی یک رمان گشوده خواهد بود که راه را برای قضاوتهای گوناگون باز میگذارد چنان که نویسنده با اعتراف دیگری داستانش را به پایان میبرد: «حالا که به ته خط رسیدهام، ماندهام هاج و واج که؛ من چه میخواستهام؟ داستانی که من بازگو کردهام، داستانی که پایه و اساسش بر دروغ بنا شده، تا چه مایه راهگشای خوانندگانش به سوی حقیقت خواهدبود. داستانی که نه حَسَناش حسن بود و نه حسیناش حسین، حالا راویاش مدعی شده است. انگار که جان گرفته است. انگار لازم است داد بزنم که؛ داستان من با دو دروازه باز به دو سوی پس و پیشاش مثل کاروانسرای شاه عباسی وسط کویر ول مانده. خدا پدرت را بیامرزد؛ از هر دو سو تا بیکران کویر، باز باز است.»
این نوع نگاه به تاریخ هم میراث دیگر رمان نو است که حاصل تغییر نگاه انسان به ذهن است. افهمی به تاریخ خودش همانگونه مینگرد که جیمز جویس به ذهن خودش.