شهرستان ادب: تازهترین مطلب پروندۀ شعر نیمایی، یادداشتی است از عصمت زارعی در خصوص عناصر و نمادهای شعر سنتی در شعر نیمایی که در ادامه با یکدیگر میخوانیم:
عموماً مرسوم است که شعر نیمایی را در تقابل با شعر کلاسیک و سنتهای کهن تعریف میکنند و اساس هویت نیمایی بر همین تقابل شناخته میشود. این در حالی است که اساتید مطرح شعر فارسی، شعر نیمایی را نه یک امر وارداتی، که ادامۀ شعر کلاسیک میدانند که با نگاه نو به نوآوری میرسد و ریشه در سنتهای دیرین دارد، البته با زبان و نگاه معاصر. شاید اولینبار مرحوم سیدحسن حسینی بود که با کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» میان یکی از مطرحترین شاعران نیمایی و شاعران کهن ارتباط برقرار کرد. در این یادداشت کوتاه سعی میکنیم چند شعر نیمایی مطرح را با این نگاه بازخوانی کنیم. این سنت را در دو بخش مفاهیم و سلوک دینی و سنت ادبی میتوانیم مشاهده کنیم. در این صورت خواهیم دید شعر نیمایی و نو، نه تنها در تقابل با شعر کهن نیست، حتی موازی آن هم نیست؛ بلکه در ادامه و امتداد آن است؛ البته امتدادی جهشی و تحولیافته.
روایات، مفاهیم و مناسک دینی نماز
مهدی اخوان ثالث خود نمود بارز کهنالگوها در شعر است. اما اگر بخواهیم از این ریشه ایرانی در شعر گذر کنیم، به نمادهای مذهبی شعر او خواهیم رسید که بهطور شاخص در شعری از او برای امام رضا جلوهگر است، غیر از این، به شعر نماز نیز خواهیم رسید: باغ بود و درّه، چشماندازِ پرمهتاب ذاتها با سایههای خود هماندازه خیره در آفاق و اسرار عزیز شب، چشم من بیدار و چشم عالمی در خواب نه صدایی جز صدای رازهای شب، و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها، پاسداران حریم خفتگان باغ، و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست) خاستم از جا سوی جو رفتم، چه میآمد آب! یا نه، چه میرفت، هم زانسانکه حافظ گفت: عمر تو با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، امّا لحظهی پاک و عزیزی بود برگکی کندم از نهال گردوی نزدیک؛ و نگاهم رفته تا بس دور، شبنمآجین سبزفرشِ باغ هم گسترده سجّاده قبله، گو هر سو که خواهی باش با تو دارد گفت و گو شوریدهی مستی مستم و دانم که هستم؛ ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟ ادعا نمیکنیم این مفاهیم و مناسک همانگونه که آن را در اصل آن میفهمیم، در شعر معاصر نیز میبینیم؛ بلکه معتقدیم شاعر با دغدغهها و پرسشهای معاصر و مدرنش سراغ آنها رفته است و پاسخ گرفته و هدایت شده است، برخلاف جریانی که به طرد و انکار برخاسته است. این نماز را در شعر سهراب نیز میبینیم: من مسلمانم قبلهام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور من وضو با تپش پنجرهها میگیرم در نمازم جریان دارد نور جریان دارد طیف سنگ از پشت نمازم پیداست در شعر فروغ نیز به نماز اشاراتی شده است. میدانیم که سبک زندگی فروغ به سبب نوع و شرایط زندگی او مذهبی نیست و در شعرهای ابتدایی نیز نگاهی خرافهوار به امور مذهبی دارد؛ اما پس از دریافت این نکته که مواجهه و عصیان او، علیه دینِ ریاکارانه و منفعل بوده و با همین عصیان و تردیدها او وارد مرحله شناخت میشود، به مرحلۀ پختگی و تعالی شعر او میرسیم. او مینویسد: «دلم میخواست خم شوم و نماز بخوانم. مذهب یعنی همین؛ و من فقط در لحظات عشق و ستایش است كه احساس مذهبی بودن میکنم.» من حس میکنم من میدانم که لحظۀ نماز، کدامین لحظه است 1 روایت بسیاری از اهالی ادبیات معتقدند احتمالاً سهراب شعر «شهر پشت دریاها» را متأثر از روایتی از امام صادق -علیه السلام- سروده است که میفرماید: اِنّ الله مدینة خَلَف البَحر، سعتها مسیرة اربعین یوماً لِلشمس فیها قوم لم یعصوا الله قط و لایعرفون ابلیس. خدا پشت دریاها شهری دارد که چهل روز طول میکشد تا خورشید آن را بپیماید و در آن مردمی هستند که هیچگاه گناه نکردهاند و ابلیس را نمیشناسند.
پیشینۀ ادبیات کلاسیک نه تنها از موفقترین شعرهای فروغ، که بیشک از موفقترین و ماندگارترین اشعار معاصر که مصرعی از آن ورد زبان مخاطبان عام و خاص شعر شده است، شعر تنها صداست که میماند از کتاب «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است: صدا، صدا، تنها صدا صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک صدای انعقاد نطفهی معنی و بسط ذهن مشترک عشق صدا، صدا، صدا تنها صداست که میماند یوسفعلی میرشکاک در کتاب نیستانگاری و شعر معاصر به ما یادآور میشود که بیدل پیش از این گفته بوده است: صداییست پیچیده در کائنات 2 که پرکرده از شوق ظرف جهات همچنین جالب است که بدانیم توجه به صدا در بسیاری از ابیات بیدل قابل توجه است: خواه نوای راحتیم خواه طنینکلفتیم هر چه بود غنیمتیم صوت و صداست زندگی در نسبت عرفان و سپهری، مرحوم سیدحسن حسینی به ارتباطی که سهراب سپهری میان صدا و تصویر برقرار میکند و ارتباط تنگاتنگی که این دو در شعر بیدل دارند، اشاره میکند و عنوان میدارد احتمالاً سهراب تحت تأثیر بیدل بوده است. 3
حیرت بیشک اولین گام شناخت، مفهوم حیرت است؛ همانند کودکی که هر چیز این جهان برایش ناشناخته و تازه است و مواجهه با آن حیرتش را برمیانگیزد. هیچچیز برای او عادی نیست؛ چون هیچچیز را هنوز نمیشناسد. حال یک انسان با همۀ ضعفها و محدودیتهایش، خصوصاً آنگاه که روحی هنرمندانه نیز دارد، چگونه میتواند در مقابل این جهان عظیم و پرنشانه و مبهم قرار بگیرد و به راحتی از کنار آن بگذرد؟ خداوند در آیات مختلف انسان را به تفکر در طبیعت و گردش روز و شب (همۀ آنچه برای ما امری عادی و تکراری است) دعوت کرده است. روایت زیبایی از حضرت رسول (ص) نیز میفرماید: «رب زدنی تحیرا». توجه به این حیرت در ادبیات ما نیز بیسابقه نیست. حافظ میگوید: از هر طرفی نگاه کردم آواز سؤال حیرت آمد بیدل: دل خونگشته که آیینۀ درد است امروز حیرتی بود که در روز الستم دادند * نزاکتهاست در آغوش میناخانۀ حیرت مژه برهم مزن تا نشکنی رنگ تماشا را * از حیرت دل، بند نقاب تو گشودیم آیینهگری کار کمی نیست در اینجا و میبینیم سهراب در مصاریع زیر با شناور بودن در افسون گل سرخ در نگرش به هستی دچار حیرت است و به آن دعوت میکند: کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم جهان هستی برای ما به عادت و تکرار تبدیل شده است. اگر به کودکان دقت کنیم، تحت تأثیر همۀ چیزهایی كه در اطراف خود میبینند، قرار میگیرند. به همین دلیل درباره هر چیزی كه میبینند (هرچیزی که برای ما بدیهی و عادی شده است) پرسش میكنند. اما روح هنرمند و شاعر، کودکانگی خود را حفظ میکند و زندگی برای سهراب، همین ترک عادتها است: زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازۀ عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود. عادت در هرچیز، مانع شناخت و در نتیجه لذتبردن از آن چیز میشود و ترک آن، همه لحظات زندگی را لذتبخش میکند. چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچهای غربت زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ پرشی دارد اندازه عشق زندگی چیزی نیست که لب طاقچۀ عادت از یاد من و تو برود زندگی جذبۀ دستی است که میچیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی تجربه شبپره در تاریکی است زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد دکتر محمدرضا نوشمند در شرح این ابیات مینویسد: «در این ابیات میبینیم اگر چیزی عادی شد، دیگر اسمش زندگی نمیشود. تنبیه زندانی این است که بیشتر عمرش را با کارها و صحنههای تکراری سرکند. در شعر «سورۀ تماشا» بخشی از تنبیه آنهایی که «ابر انکار به دوش آوردند» این شد که: «جیبشان را پر عادت کردیم». » 4 آنگونه که در شعر نماز دیدیم، حیرت در شعر اخوان نیز بیدار است: و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست) ماهی نماد عارف کامل است که مستغرق در دریای معرفت است. مولوی گوید: این جهان دریاست تن، ماهی و روح یونس محجوب از نور صبوح گر مسبّح باشد ار ماهی، رهید ور نه در وی هضم گشت و ناپدید این مفهوم عرفانی در شعر معاصر ما (آن هم در شعر نیمایی) نمود یافته است. از سهراب میخوانیم: تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن و بگو ماهیها، حوضشان بی آب است. شبیه این مفهوم را مفهوم را در سپید طاهره صفارزاده نیز میخوانیم: ما ماهیان جدا از آب این معجزه است اگر زندهایم فروغ: ای ماهی طلایی مرداب خون من خوش باد مستیات که مرا نوش میکنی فروغ در شعر «به علی گفت مادرش روزی» حکایت علیکوچیکهای را توصیف میکند که ماهی را در خواب میبیند و محو دنیای ماهی میشود و پس از کشمکش درونی برای پیوستن به آن، سرانجام به آن میپیوندد. 5 شاید که از طایفه جن و پری بود ماهیِ شاید که از اون ماهیای دردری بود ماهیِ شای که یه خیال تند سرسری بود ماهیِ هرچی که بود هر کی که بود علیکوچیکه محو تماشاش شده بود واله و شیداش شده بود در غزلی از مرتضی امیری اسفندقه نیز میخوانیم: شعر گلآلود تو بیماهی است، افسوس ای رود بیدریا! زلالی را چه کردی؟ آرمانخواهی و انتظار هر سه شاعر مطرح در این یادداشت در عین غرقشدن در ناامیدیهای عصر مدرن، در عین تبعید و زندانیدیدن خود، نگاهی آرمانی داشته و به آرمانشهر نظر دوختهاند. در آرزوی قهرمان و مردان و زنانی جدا از مردان و زنان این روزگار. اخوان در قصۀ شهر سنگستان، با ناله از این دورشدن از این اتوپیا، و فروغ آشکارتر: من پلههای پشتبام را جارو كردهام و شیشههای پنجره را هم شستهام... كسی میآید كسی میآید كسی كه در دلش با ماست در نفسش با ماست، در صدایش با ماست كسی كه آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت. میتوان برداشتهای متفاوت داشت؛ بهطورمثال میتوان اصطلاحات مرغ اسیر، میل به پرواز و رهایی از این قفس را به ادبیات عرفانی نسبت داد 6 میتوان آن را در پیوند با سمبولیسم فرانسه دانست . 7 اما به نظر میرسد این ابیات است که مشخص میکند سرانجام فروغ ما را بیشتر به چه چیزی دعوت میکند:
اد ،
پس آفتاب سرانجام در یک زمان واحد بر هر دو قطب ناامید نتابید تو از طنین کاشی آبی تهی شدی و من چنان پُرم که روی صدایم نماز میخوانند. اگر این ارتباط میان شعر معاصر و سنتهای ادبی و دینی نبود، بیشک دریافت و ادراکهای هنری و فرهنگی حال، آن هم در دورۀ سرگشتگی و بیهویتی معاصر، در هالهای از نیستی فنا میشد؛ اما میتوان گفت این نگاه به عقب، دریافتهای معاصر را راهبری کرده است.
[1]- شریفی ولدانی،غلامحسین؛صادقی،ریحانه؛ فروغ تجلی (بازتاب اندیشهها و مفاهیم دینی و مذهبی در شعر فروغ فخزاد)- مجله اندیشههای ادبی- شماره 8
[2]- یوسفعلی میرشکاک، نیستانگاری و شعر معاصر، روزگار نو، ۹۳، ص ۱۰۸.
[3]- سید حسن حسینی، بیدل،سپهری و سبک هندی، سروش: ۸۷.
[4]- محمدرضا نوشمند، تحلیل صدای پای آب
http://rezanooshmand.blogfa.com/post-746.aspx
[5]- رضا صادقی شهپر، تحول و تعالی اندیشه دنیای آرمانی در شعر فروغ فرخزاد، ادبیات عرفانی و اسطورهشناختی، شماره ۱۱.
[6]- شریفی ولدانی،همان.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز