موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

تازه ها (شعر)

من چهل سال کجا بودم؟
سه غزل از علیرضا قزوه در سالگرد تولد او

من چهل سال کجا بودم؟

01 بهمن 1391 | 10:09
تنها صدا صداست که باقي است، بگذار از صدا بنويسم/ دلبستگي به خلق ندارم، می‌خواهم از خدا بنويسم/ می‌خواهم اين دو روزۀ باقي، گوشه‌نشين زلف تو باشم/ بر صُفّۀ صفا بنشينم، از بُقعۀ بقا بنويسم
بادبان - سینه‌چاک توفان‌ها -
شعری از علی‌محمد مؤدب تقدیم به یوسفعلی میرشکاک

بادبان - سینه‌چاک توفان‌ها -

27 دی 1391 | 15:11
بادبان -سینه چاک توفان ها-/ دل به دریا زده است تا به ابد/ خمره خالی ست از شراب اما/ دل سفالی که مست تا به ابد
من کودکانه آسمان را دوست دارم
شعری از مرتضی امیری اسفندقه با صدای شاعر

من کودکانه آسمان را دوست دارم

24 دی 1391 | 19:09
من کودکانه _ آسمان را دوست دارم/ اين مرز _ مرزِ بيکران را دوست دارم/ صاف است يا ابري؟ چه فرقي دارد آيا؟/ هرگونه باشد _ آسمان را دوست دارم
یا محمد! نفسی سوخته در دل داریم
شعری از محمدکاظم کاظمی

یا محمد! نفسی سوخته در دل داریم

22 دی 1391 | 14:37
هرزه هر بُتّه که رویید، به داسش بندیم/گرد خود هر که بچرخد، به خراسش بندیم/سفر دشت غریبی است، نفس تازه کنیم/آخرین جنگ صلیبی است، نفس تازه کنیم/...شمع این مرقد اگر هست، همین ما را بس/مذهب احمد اگر هست، همین ما را بس
رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو
غزلی از مبین اردستانی

رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو

20 دی 1391 | 11:10
اي شعر نابِ مانده ميان کتاب عشق!/وقتش رسيده حرف به حرف از برت کنند/ رفتي، صداي جان تو پيچيد کو به کو/يارانت آمدند جهان‌گسترت کنند
ای تبرخون سایه‌گستر سروهای بی‌خزان!
شعری از علی‌رضا رجبعلی‌ِزاده کاشانی برای شهیدان علمی

ای تبرخون سایه‌گستر سروهای بی‌خزان!

20 دی 1391 | 10:57
از شما ای بت‌شکن خیل خلیلان! کاینچنین/ هیمنة طاغوت را ویران و وارون داشتید/ ای همه جان و جنم در پیکر جهد و جهاد!/ لب به لب پیمانه از این طرفه معجون داشتید
لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را
غزلی از امیر سیاهپوش

لمس کرده است هوس پیکر دلبرها را

12 دی 1391 | 13:35

دخترک برده به مسلخ همه ی روحش را/تا بچرخاند رو به جسدش سرها را/نقشی از صورت یاری تو در این کهنه زمین/ به سیاهی مکن آغشته پری! پرها را
حیف شد، بعد از تو باز این سفره‌ها رنگین شده
شعری که عبدالرحیم سعیدی راد در شب شعر انقلاب خواند

حیف شد، بعد از تو باز این سفره‌ها رنگین شده

10 دی 1391 | 09:51
سفرة یکرنگ ما نان و نمک می‌پرورید/حیف شد، بعد از تو باز این سفرها رنگین شده/آن طرف سیل کبوترها که همبال تواند/ این طرف ماییم، با پرونده‌ای سنگین شده
نتوان گفت که این قافله وا می ماند/خسته و خفته از این خیل جدا می ماند
سه غزلی که استاد بهمنی در شب شعر انقلاب خواند

نتوان گفت که این قافله وا می ماند/خسته و خفته از این خیل جدا می ماند

10 دی 1391 | 00:11
نتوان گفت که این قافله وا می ماند/ خسته و خفته از این خیل جدا می ماند/ این رهی نیست که از خاطره اش یاد کنی/ این سفر همراه تاریخ به جا می ماند
 ‫ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﺧﻮﻳﺶ، ﻭﻟﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﭼﺮﺍ؟
غزلی از ﺳﻴﺪ ﻣﺤﻤﻮﺩ(ﺍﻣﻴﺮ)ﻓﺨﺮ ﻣﻮﺳﻮﯼ- ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﺷﺮﻓﻴﻪ‬

‫ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪﺟﺎﯼ ﺧﻮﻳﺶ، ﻭﻟﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﭼﺮﺍ؟

09 دی 1391 | 17:28
ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﺯ ﺩﻳﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺑﯽﺻﺪﺍ ﭼﺮﺍ؟/ ‫ﺯﺧﻤﯽ ﮐﻪ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺩﻭﺍ ﭼﺮﺍ؟/ ‫ﺑﻐﻀﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍﻩ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ﻧﺎﻟﻪ ﺭﺍ/ ‫ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺑﻨﺪ ﻧﺴﺎﺯﺩ ﺭﻫﺎ ﭼﺮﺍ؟
صفحه 143 از 149ابتدا   قبلی   138  139  140  141  142  [143]  144  145  146  147  بعدی   انتها