وقتی بانک درب خانهشان را زد تا آنجا را ضبط کند، خانم وین تصور میکرد دیگر بدترین از این ممکن نباشد، اما در همین زمان مشخص شد که همسرش نیز دچار نوعی بیماری نادر مغزی شده است و شش تا هشت سال بیشتر زنده نخواهد ماند. او شش سال بود که به این بیماری دچار شده بود. آن دو از اواخر دبیرستان با هم ازدواج کرده بودند و حالا دیگر وقت زیادی نداشتند.
رینور وین با الهام از کتابی که در جوانی خوانده بود، تصمیم گرفت که با شوهرش راهی سفری طولانی شود: یک سال بیش از هزار کیلومتر راه رفتند و بعد خودش ماجرایش را در کتابی نوشت. این سفر فرصتی بود تا با مفهومِ بیخانمانی در کشورش نیز آشنا شود. به گفته او «بیخانمانها فقط معتادان یا افراد کمتوان ذهنی نیستند. کارگران فصلی زیادی شغل موقت دارند اما خانهای ندارند، بنابراین در جنگل زندگی میکنند و کسی آنها را نمیبینند.»
او توضیح میدهد که «از دست دادن عزتنفس سختترین وجه بیخانمانی است. وقتی عزت نفست را از دست بدهی، کار دشواری است که دوباره شخصیتت را بسازی.» او روزی متوجه این نکته شد که دید زنی با سگی بالای سرش ایستاده است و فریاد میزند که باید آنجا را ترک کند: «وقتی فهمیدم منظورش من است، عزت نفسم فروپاشید.» این سفر یکساله سرانجام با انتشار کتاب «مسیر نمکی» به پایان رسید، کتابی که هم پرفروش شد و هم نامزد جایزه.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز