تور دیوان گردی سه روزه با شاعرها یادداشتی از سید علی رکن الدین
04 شهریور 1391
14:40 |
0 نظر
|
امتیاز:
3.67 با 3 رای
سید علی رکن ادین دانشجوی رشته گرافیک است ، شعر می گوید و پای ثابت جلسات حلقه شعر افتاب گردانها است ،در عکاسی هم دستی دارد او یکی از همراهان ما در سفر مناطق عملیاتی غرب بود انچه می خوانید یادداشتی متفاوت و زیبا درباره این سفر است.
بسمه الله
1-
تور دیوان گردی سه روزه با شاعرها
وقتی خبر رسید و راهی شدیم و حتی وقتی رسیدیم من فکر اینهمه حظ رو نمیکردم
فکر میکردم با یه گنجینه شعر یا یه سری دیوانه ی دیوان دار دارم سفر میکنم و همین که با اینها هستم خیلی باحاله
فکر میکردم ما رو دارن میبرن که فضا رو ببینیم و شعر بگیم، با شعر فضا رو تلطیف کنیم،
خلاصه فکر میکردم میریم فضا رو شاعرانه کنیم
خدایی شاعرایی هم که حضور داشتن از دیوانه های خوب بودن ها، هم حال دار هم آینده دار
ولی
ما رو بردن انداختن تو یه دیوان قطور، خیلی قطور، از دواوین قدمای پر بار شعر هم قطور تر
میگن تو کتابای پت و پهن شعرا چیزی که زیاد گیر میاد شعر ضعیفه یعنی کسی که زیاد شعر
میگه هم شعر خوب داره که اغلب کمه، هم شعر بد داره که اکثرا زیاده
ولی
اونجا هر بیتی و هر غزلی و هر قالبی بهترین قطعه ی تاریخ بود
زیباترین طرح رو دیدیم، کربلا همچنان جاری بود
ما از آسمون سر خورده بودیم تو بهشت
2-
بیت
از بازی دراز که برگشتیم، بردنمون مهمونی. چند روز پیشش یه بیت از تو خاک این دفتر شعر جوان بیرون کشیده بودن
ما رو بردن که زیارتشون کنیم. دو تا مصرع زیبا که اشک همه رو در اورد.
دو مصرع پر از شکست وزنی ولی در نهایت قوام استحکام و زیبایی
وقتی اون دوتا تابوت جدید رو میبردن یه جمله لای هق هق بچه های شاعر نثار شهدا می شد:
شعر شمایید...
3-
صله
تو خونه ش بچه ها دو زانو و جمع و جور نشسته بودن که جا برا همه باشه
روی کاناپه جای یک نفر بود، بقیه رو کتابا پر کرده بودن، همنشین ش کتاب بود
صحبت های خوبی با ما کرد،از کاج ها گفت از سکته های شعری گفت و از سکته ی خودش
شب ولادت امام هادی(ع) بود گفت: برا امام هادی و پدر بزرگوارش علیهما السلام شعر بگید خیلی اینها غریب هستند
طاقچه ی شلوغی داشت خونشون هم کاسه بشقاب گلسرخی داشت هم لوح تقدیرهای زیاد هم عکس علامه طباطبایی
به من که عکاسی میکردم موبایلشو داد، گفت: از همه ی بچه ها عکس بگیر میخوام داشته باشم
موبایلو که بهش برگردودندم گفت پس خودت چی؟ گوشی رو دادم دست یکی که از من هم عکس بندازه
خودمو نزدیک کردم به صندلی، پایین پاش نشستم. حین عکس انداختن بهم گفت شعر هم بخون...
یه مشت سکه بهم داد
گفت: بریز تو این صندوق صدقات به نیت سلامتی مهمونام!
بیست سی تا سکه ی 25تومنی و 50تومنی
منم نیت کردم: برا سلامتی استاد محمد جواد محبت و مهموناش
4-
فرصت خوب
اول رفتیم طبقه ی هشتم
از تعداد زیاد و دوربینای همرامون فهمیدن که واسه چی اومدیم گفتن باید برید یه طبقه پایین تر
شلوغ شده بود
غزلی رو که بچه ها دسته جمعی سروده بودن میلاد عرفانپور خوند
گوشه ی سمت چپ بالای اتاق و نگاه میکرد،فقط همونجا رو. خواهرش میگفت هشیاری داره و تمام صحبت های ما رو میشنوه
دسته جمعی براش امن یجیب خوندیم
عیادت بود دیگه باید سریع میرفتیم، بچه ها دست بوسی کردن و یکی یکی خارج شدن.
به نفرات آخر که رسید دیدیم که آروم آروم دستش و بالا اورد، خواهرش گفت که وقتی خوشحال میشه این حرکت و انجام میده
وقتی داشتم میبوسیدمش به این فکر میکردم که چقدر شعر نگفته برای این چند وقت پر از سکوت داره تو وجودش
این احمد عزیزی
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.