شهرستان ادب: به مناسبت میلاد حضرت امام رضا علیهالسلام، ستون شعر سایت شهرستان ادب را با شعری از زندهیاد «حسین منزوی» بهروز میکنیم:
در این مشهد که هم بالین طوس و طابران خفته است
جهان جان و بالاتر از آن، جانِ جهان خفته است
از اینجا بردمد خورشید و اقطار جهان گیرد
زمینی که در آن هشتم امام شیعیان خفته است
سریر ارتضا را، اوست سلطان و رضا نامش
کسی که قاصر از توصیف اوصافش زبان، خفته است
حریم کبریایش را چه گویم تا کنم تصویر؟
به مدح او قلم از کار مانده است و بیان خفته است
عجب نبود اگر که اِنس و جانش آستان بوسند
که این جا سرور و فرمانروای انس و جان خفته است
امام هشتم آری آن که هشته حشمت و جاهش
سریر عزّت و شوکت به فرق فرقدان خفته است
چنان شاهی که خاک مدفن پاکش به یُمن او
فروشَد سروری و برتری بر آسمان، خفته است
نهاده قدسیان بر خاک افلاکیش پیشانی
چه عزّتها و شوکتها که در این آستان خفته است
به هر حاجت که روی آری بدو، خواهی گرفت آن را
در این جا قبلۀ حاجات پیدا و نهان خفته است
ز رنج رایگان بگذر، بنه بر آستانش سر
که در وی راز نامکشوف گنجِ شایگان خفته است
دعای حفظ جان و حِرز امّید جهان اینجاست
که خود روحالامین گویی در این بیتالامان خفته است
در این مَعجَر اگر دستی زدی، دست از فلک بُردی
در این خاک مُراد، آری شفیع آهوان خفته است
از این مهد شکر پرور بَرَد شعرم شکر، هرچند
در اینجا آن که خورد از دست مأمون شوکران خفته است